ملکالشعرا بهار:باز به پا کرد نوبهار سرادق بلبل آمد خطیب و قمری ناطق
❈۱❈
باز به پا کرد نوبهار سرادق
بلبل آمد خطیب و قمری ناطق
رایتی فرودین به باغ درآویخت
پرچم سرخ از گلوی سبز سناجق
❈۲❈
طبل زد از نیمروز لشکر نوروز
وز حد مغرب گرفت تا حد مشرق
لشکر دی شد به کوهسار شمالی
بست به هر مرز برف، راه مضایق
❈۳❈
رعد فروکوفت کوس و ابر ز بالا
بر سر دشمن ز برق ریخت صواعق
باغ چو شطرنج گشت و شاه جنوبی
آمد بر لشکر شمالی فائق
❈۴❈
لاله نوخیز رسته بر دو لب جوی
همچو به شطرنج از دو سوی، بیادق
غنچه بخندد به گونهٔ لب عذرا
ابر بگرید بسان دیده وامق
❈۵❈
سنگدلی بین که چهر درهم معشوق
باز نگردد مگر ز گریهٔ عاشق
دفتری گل کشد ز جزوه کش اوراق
تا که سوابق کند درست و لواحق
❈۶❈
چون که شد اوراق گل تمام مرتب
عضو گلستان شود به حکم سوابق
هست گلستان اداره و گلش اعضا
مهر فروزان بود مدیری لایق
❈۷❈
نیست خلل اندرین اداره که خورشید
هست به تشویق جمله اعضا شایق
عضو هنرمند، جاه و مرتبه باید
خاصه که با وی بود رییس موافق
❈۸❈
*
*
نوز نتابیده صبح، خواه صبوحی
زان که صبوحی است لیل غم را فالق
❈۹❈
از می فکرت بساز جام خرد پر
جام خرد پر نگردد از می رائق
با می فکرت صبوح کن که بود فکر
خمری کان را خمار نبود لاحق
❈۱۰❈
هرکه سحرخیزگشت و فکرکننده
راحت مخلوق جست و رحمت خالق
وانکه فروخفت تا برآمد خورشید
بر تن و بر جان خویش نبود مشفق
❈۱۱❈
چون گل خندان پگاه روی فرو شوی
جانب حق روی کن به نیت صادق
غنچهصفت پردهٔ خمود فرو در
یکسره آزاد شو ز قید علایق
❈۱۲❈
خیز که گل روی خود به ژاله فروشست
تاکه نماز آورد به رب مشارق
خیزکه مرغ سحر سرود سراید
همچو من اندر مدیح جعفر صادق
❈۱۳❈
*
*
حجه یزدان که دست علم قدیمش
دین هدی را نطاق بست ز منطق
❈۱۴❈
راهبر مؤمنان به درک مسائل
پیشرو عارفان به کشف حقایق
جام علومش جهاننمای ضمایر
ناخن فکرش گرهگشای دقایق
❈۱۵❈
ازپی او رو که اوست هادی امت
گفتهٔ او خوان که اوست ناصح مشفق
سر قران را ز محکم و متشابه
جوی ز لطفش که اوست مصحف ناطق
❈۱۶❈
راه به دارالشفای دانش او جوی
کاوست طبیبی به هر معالجه حاذق
داروی فقهش اگر نکردی چاره
شرع نبی مرده بودی از مرض دق
❈۱۷❈
محضر درس امام گشت مقوی
شربت لطف امام گشت معرق
خود نشنیدی مگر که بود به عهدش
دورهٔ ضعف کتاب و نشر زنادق
❈۱۸❈
وز طرفی خیل صوفیان اباحی
بسته ز هر سو به هدم شرع مناطق
مُرجئه و ناصبیه نیز ز سویی اا
در ره دین خدا نهاده عوائق
❈۱۹❈
تیرگی جهل کشت یکسره زایل
چهر مُنیرش چوگشت لامع و شارق
ساخت بنایی متین ز سنت و تفسیر
کان نه زپای افتد از هجوم طوارق
❈۲۰❈
در ره ارشاد خلق توسن عزمش
جست فزونی به تک ز سابق و لاحق
شافعی و بوحنیفه، مالک و حنبل
ابجد خوانند و او معلم مفلق
❈۲۱❈
خود نشنیدی که «بودوانق» ملعون
خواست که خون ریزدش به خنجر بارق
هیبتش انسان گرفت دیدهٔ منصور
کش ز سر صدق جست و گشت معانق
❈۲۲❈
آیتحق است و هست ذات شریفش
مظهر ذات و صفات صانع رازق
گر ز سر مهر بنگرد سوی دشمن
قهر خدایی شود به دشمن طارق
❈۲۳❈
او پی تهذیب خلق آمد از آنرو
بود صبور و حلیم و سهل ومرافق
ور شدی از حق به پادشاهی مأمور
گبشی ازو شمل دشمنان متفرق
❈۲۴❈
خصم بر قدرت امام چه باشد
تودهٔ کاهی به پیش ذروهٔ شاهق
*
*
❈۲۵❈
دولت مروانیان چو طی شد و آمد
جیش خراسان به جیش مروان فائق
قاصدی آمد بر امام ز کوفه
کشت شبانگه به درگهش متعلق
❈۲۶❈
داشت ز بوسلمهٔ ضلال کتابی
کای توبه شرع نبی بزرگ محقق
مهتر آل رسول جز تو کس امروز
نیست که گردد به ملک راتق و فاتق
❈۲۷❈
کار به دست منست و جز تو کسی را
من نشناسم به ملک درخور ولایق
خیز وز یثرب به کوفه آی از آن پیش
کایند از رمله کودکان مراهق
❈۲۸❈
چشم به راهت اعالیند و ادانی
بندهٔ حکمت مغاربند و مشارق
*
*
❈۲۹❈
صادق آل رسول نامه فرو خواند
دید سخن با حقیقتست مطابق
لیک ز شاهی چو بود فرضترش کار
فقر به شاهی گزید و دین به دوانق
❈۳۰❈
نامهٔ بوسلمه را نداد جوابی
تا که نیفتد به مشکلات و مضایق
*
*
❈۳۱❈
ای خلف مرتضی وسبط پیمبر
جور کشیدی بسی ز خصم منافق
خون به دلت کرد روزگار جفاکیش
تا تن پاکت به قبر گشت ملاصق
❈۳۲❈
هستی نزد خدای زنده و مرزوق
ای تو به خلق خدای منعم و رازق
پرتو مهرت مباد دور ز دلها
سایهٔ لطفت مباد کم ز مفارق
❈۳۳❈
مدح تو گفتن بهار راست نکوتر
تا شنود مدح مردم متملق
کیش تو جویم مدام و راه تو پویم
تا ز تن خسته روح گردد زاهق
❈۳۴❈
بر پدر و مادرم ز لطف کرم کن
گر صلتی دارد این قصیده رایق
چشم من از مهر برگشای و نگهدار
گوهر ایمان من ز پنجهٔ سارق
کامنت ها