ملکالشعرا بهار:چون غرهٔ افق ز شفق شد شقیق رنگ بر شاه روم تاختن آورد شاه زنگ
❈۱❈
چون غرهٔ افق ز شفق شد شقیق رنگ
بر شاه روم تاختن آورد شاه زنگ
شب را ز روی، پرده برافتاد و رخ نهفت
حور سپیدچهر، ز دیو سیاهرنگ
❈۲❈
خورشید رخ نهفت و برآمد هلال عید
خمیدهسر چو ابروی مهطلعتان شنگ
چون تازه بادرنگی سر زده ز شاخ
وز برگ گشته پنهان نیمی ز بادرنگ
❈۳❈
گفتی یکی نهنگ نهان شد در آب و ماند
بر آب نیمی از سر دندان آن نهنگ
یا همچو جنگجویی کز بیم جنگیان
افکنده خنجر از کف و بگریخته ز جنگ
❈۴❈
یا جسته رنگ از کف صیاد با شتاب
وندر میان دشت درافتاده شاخ رنگ
یا خادمی نهاده دویتی ز زر ناب
ییش وزیر شرق خداوند فروهنگ
❈۵❈
بخبخ به مرکبی که بدیدم به درگهت
پویندهای بدیع و کرازندهای کرنگ
در دشت همچنان که بهدشت اندرون گوزن
درآب آنچنان که به آب اندرون نهنگ
❈۶❈
اندام او به نرمی چون دیبهٔ طراز
اعصاب او به سختی چون شاخه زرنگ
پیش از خدنگ، بر سر آماجگه رسد
بر پشتش ار کشی سوی آماجگه خدنگ
کامنت ها