ملکالشعرا بهار:آن اختری که کرد نهان چندگه جمال امروز شد فروزان از مطلع جلال
❈۱❈
آن اختری که کرد نهان چندگه جمال
امروز شد فروزان از مطلع جلال
از مطلع جلال فروزان شد اختری
کز چشم خلق داشت نهان چندگه جمال
❈۲❈
یکچندکرد روی پی مصلحت نهان
واینک طلوع کرد دگر ره به فر و فال
سالی سه رخ نهفت گر از آسمان ملک
تابنده بود خواهد زبن پس هزار سال
❈۳❈
چون در فراق او دل یک ملک شد نژند
فر ملک تعالی گفتش الاتعال
گاه وصال آمد و هجران شد اسپری
هجران چو اسپری شد آید گه وصال
❈۴❈
چونتافت روی تربیت از این خجسته ملک
فرسوده گشت ملک و دگرگونه گشت حال
چون پور برخیا ز در جم برفت وگشت
خاتم اسیر پنجه دیو سیهمآل
❈۵❈
کالیوه شد هنرور و نستوده شد هنر
افسانه گشت دانش و بیمایه شد کمال
آزاده مردمان را دریوزه کشت فر
دربوزه پیشگان را فرخنده گشت فال
❈۶❈
چون دید ذوالجلال تبه، روزگار ملک
بر روزگار ملک ببخشود ذوالجلال
وانگه یکی فرشته برانگیخت تا به قهر
خاتم برون کشد زکف دیو بدسگال
❈۷❈
ناگه زگردش فلک باژگون سریر
خورشید خسروی را شد نوبت زوال
بر عادت زمانه پس از آن خجسته شاه
ملک زمانه یافت بدین خسرو انتقال
❈۸❈
چون ملک یافت رونق و یکرویه گشت کار
مر خواجه را رسید ز شاه جهان مثال
کای بیتوگوش خلق به بیغارهٔ حسود
وی بیتو جان خلق به سرپنجهٔ نکال
❈۹❈
اکنون مرا رسید جهان داوری و کرد
شاه جهان به روضه فردوس ارتحال
بیرون ممان و کشور ما را پذیره شو
ورنه پذیره گردد این ملک را وبال
❈۱۰❈
صدر جهان وزیر معظم چو این شنید
چاره ندید امر ملک را جز امتثال
بنگاه خود بماند و به ایران کشید رخت
با لطف کردگاری و با فر لایزال
❈۱۱❈
بوسیده پای خسرو و بگرفته دست بخت
بگشوده روی رامش و بسته در ملال
ای خرگه وزارت، رو بر فلک بناز
وی مسند صدارت، شو بر جهان ببال
❈۱۲❈
ای خصم دیو سیرت، نالان شو و مخند
وی ملک دیده محنت، خندان شو و منال
کامد به فر بخت دگرباره سوی تو
صدر فلک مقام و عید ملک خصال
❈۱۳❈
فرخنده فر اتابک اعظم امین شاه
دستور بینظیر و خداوند بیهمال
رایش ستارهسیرت و جودش سحاب فعل
عزمش سپهر پویه وحزمش زمین مثال
❈۱۴❈
از اوگزیده منظرهٔ فرهی طراز
وز او گرفته آینهٔ خسروی صقال
پاسش زگرگ نائبه بشکسته چنگ و ناب
بأسش ز باز حادثه پرکنده پر و بال
❈۱۵❈
باکین او بنالد گردون کینهتوز
با خشم او نتابد دنیای مردمال
رایش ز روی مهر درخشان برد فروغ
کلکش ز پشت شیر نیستان کشد دوال
❈۱۶❈
آنجاکه خنگ همت عالیش زد قدم
در هم گسست توسن اندیشه را عقال
مال و زر است به ز همه چیز پیش خلق
وتن خواجه راست نام نکو به ز زر و مال
❈۱۷❈
صدرا ز بخت، منظری افراشتی بلند
چندان که بر فرازش برنگذرد خیال
عزم تو را به پونه نپوید همی نسیم
حزم تو را به پایه نپاید همی جبال
❈۱۸❈
روی صدارت از تو فزاید به مهر، نور
صدر وزارت از تو فرازد به چرخ بال
خوی تو مهرگستر و روی تو مهرفر
جود تو خصم مال و وجود تو خصم مال
❈۱۹❈
دربا و ابر را تسودی دگر حکیم
گر دیدی آن دل هنری وان کف نوال
دارد زگال با دل خصم تو نسبتی
زان رو زنند آتش سوزنده در زگال
❈۲۰❈
عینالکمال باد ز پیرامن تو دور
ای یافته ز فر تو ملک ملک کمال
تا درخورکنار تو گردد عروس بخت
زینت بسی فزود به رخ بر زخط و خال
❈۲۱❈
نک آرمیده در برت آن خوبرو عروس
گو خصم رو برآر همه روزه قیل و قال
آنان که لب به یاوه گشودند پیش از این
اکنون چرا شده است زبانشان به کام لال
❈۲۲❈
تا برفروختی رخ بخت اندربن بساط
در جان دشمن تو بلا یافت اشتعال
شهباز از این سپس نزند پنجه بر تذرو
ضرغام ازین سپس نکند حمله بر مرال
❈۲۳❈
گاه آمده است تاکه سرانگشت خودگزند
آنان که خواستند به کار تو اختلال
یزدان به خواست درتو بزرگی و فرهی
رخ تافتن ز خواهش یزدان بود محال
❈۲۴❈
صدرا صبوری آن ملک شاعران طوس
کز نعمت تو داشت بسی حشمت و جلال
در باغ مدحت تو نهالی نشاند و رفت
و اینک به دولت تو برآورده شاخ و بال
❈۲۵❈
مدح تو جز بهار نگویدکس اینچنین
با بهترین معانی و با بهترین مقال
گر زانکه شعرگفتم شعری بود بدیع
ور زانکه سحر کردم سحری بود حلال
❈۲۶❈
بادا قرین اختر جاه تو نجم سعد
بادا مطیع بخت جوان تو چرخ زال
کام تو باد با لب آن شاهدی که برد
از خلق، دل به طرهٔ خمیدهتر ز دال
❈۲۷❈
بنگاه نیکخواه تو پر خلخی نگار
پهلوی بدسگال تو پر هندوی نصال
از نیکوان بساط تو بنگه پری
وز لعبتان سرای توی چون مرتع غزال
کامنت ها