ملکالشعرا بهار:قیصر گرفت خطهٔ ورشو را درهم شکست حشمت اسلو را
❈۱❈
قیصر گرفت خطهٔ ورشو را
درهم شکست حشمت اسلو را
جیش تزار را یرشش بگسیخت
چون داس باغبان علف خو را
❈۲❈
دیری نمانده کز یورشی دیگر
مسکف زکف گذارد مسکو را
روس آنکه در لهستان چنگالش
برتافت دست چندین خسرو را
❈۳❈
ورشو که بدعروس لهستان کشت
همخوابه آن یله شده ورزو را
بنگر که خود چگونه ازو گیهان
برتافت چنگ و بستد ورشو را
❈۴❈
آنگه که از پروس سوی مغرب
قیصر فکند ولوله و غو را
بلژیک شد به خیره سپر تا آنک
پاریس شده پذیره روا رو را
❈۵❈
پاریس از انگلستان یاری جست
حق سیاست کلمانسو را
یکسو به روس گفت که هان بشکن
چون شیر شرزه ساقهٔ این گو را
❈۶❈
روس از پروس شرقی پیش آمد
کرده دلیل هی هی و هوهو را
یکسو سپه کشید بریطانی
بگرفت وادی و دره و زو را
❈۷❈
زبن سو فرانس کرد بهم جیشی
تا خودکه میبرد ز میان دو را
یکسر سلاح جنگ به کف دادند
خدمتگر و ذخیره و معفو را
❈۸❈
برق تفنگ و توپ به کار آورد
تاب درخش و غرش بختو را
گشت جهان دوباره به یاد آورد
فرفرنگ و جنگ واترلو را
❈۹❈
البرت ازین واترلو شد بیتخت
در هاور برد تختگه نو را
تخت فرانس نیز به (بردو) رفت
عزت فزودگیتی، بردو را
❈۱۰❈
قیصر فسون نمود چو مار افسای
کر مارو کفچه و کل بر سو را
وانگه ز غرب تاخت به شرق اندر
وز پیش راند دشمن کجرو را
❈۱۱❈
زد در پروس شرقی بر دشمن
چون اخگری که لطمه زند قو را
بشکست خصم را و به ورشو تاخت
داده نوید، راجی و مرجو را
❈۱۲❈
یکسو مکنزن آن که سرتیغش
پهلو دریده دشمن پهلو را
ییشش بخوانده «غاصب کالیسی»
مستد برانه آیت ولّو را
❈۱۳❈
در «پرزمیشل» داده جو اسبان
پسداده در «پلن» دیرین جو را
یک لشکر از جنوب لهستان تفت
پیمود راه «رستو» و «خارکو» را
❈۱۴❈
وز مشرق «پلن» سپهی دیگر
بگرفته پیش، خطهٔ مسکو را
یکسو سپاه سرکش هندنبرگ
آموخته به خصم تک و دو را
❈۱۵❈
وز بر و بحر مملکت بالتیک
تهدید کرده مرکز اسلو را
آن مرکزی که کرده مصیبتگاه
رامشگه گزر سس و خسرو را
❈۱۶❈
خرس بزرگ آن که نه پذرفتی
از صید خسته، لابه و مومو را
اینک ز بیم گشته چو خرگوشی
کز دور بنگرد سک «ترنو» را
❈۱۷❈
امروز کافتاب جهانگیری
ز ایران دریغ دارد پرتو را
جیش تزار از چه در این کشور
بگرفته خوی مردم شبرو را
❈۱۸❈
دعوت شدند کی زی ایران
حق برکناد داعی و مدعو را
کامنت ها