ملکالشعرا بهار:نهادم ز بهر عیادت قدم به دولتسرای ولی النعم
❈۱❈
نهادم ز بهر عیادت قدم
به دولتسرای ولی النعم
خداوند انعام و احسان «وثوق»
سر سروران خواجه محتشم
❈۲❈
به نزد خدای جهان رستگار
به نزدیک خلق خدا محترم
مسالک ز تدبیر او مفتتح
ممالک ز تاثیر او منتظم
❈۳❈
زبان بنانش به جبر حساب
سخن گفته در گوش جذر اصم
ولی نوک کلکش به وقت عتاب
سنان گشته در چشم شیر اجم
❈۴❈
بساط صدارت ازو جسته کیف
مقام وزارت چنو دیده کم
دلم رنجه شد چون بدیدم که هست
خداوند، رنجه ز درد شکم
❈۵❈
شفا از خدا جسته و خواستم
یکی کاغذ و نسخه کردم رقم
الم از تنش پاک یزدان زدود
به جان عدویش فزود آن الم
❈۶❈
نگه کن که آن خواجه با من چه کرد
ز لطف و ز مهر و ز حُسن شیم
فزون داشت بر ما حقوق قدیم
بر آن جمله افزود حقالقدم
❈۷❈
عجبتر که شعری به مدحم سرود
چو یک رشته الماس بسته بهم
درم داد بسیار و از مکرمت
برافزود شعر دری بر درم
❈۸❈
بزرگا! وثوقا! که تنها همو
بزرگست و آن دیگران باد و دم
کند با بزرگی ثنایم به شعر
دهد بیتقاضا صلت نیز هم
❈۹❈
خودش مدح فرماید و هم خودش
ببخشد صله، اینت اصل کرم
صله وافر و بحر شعرش رمل
سر انگشتش این بحرها کرده ضم
❈۱۰❈
چو این وافر و این رمل کی شنید
کس اندر عرب یا که اندر عجم
زنم زان مضامین شیرین او
کنون همچو بهرام چوبین منم
❈۱۱❈
منم آنکه با آش شلغم همی
ز مرضای خود شل کنم دست غم
منم آنکه مکروبها می کنند
ز سهمم چو موش از بر گربه رم
❈۱۲❈
خداوندگارا در ایران تویی
که تنها وجودت بود مغتنم
زهی دولتی کش تو باشی وثوق
زهی زاولی کش تویی روستم
❈۱۳❈
خوش آن زائری کش تو گویی تعال
خوش آن سائلی کش تو گویی نعم
تو بودی که نه سال ازین پیش کند
ازبن ملک پاس تو بیخ ستم
❈۱۴❈
تو بودی که از رهزنان بستدی
وطن را چو از گرگ جابر، غنم
تو بودی که برهاندی این خلق را
به تدبیر از آن قحطی و آن سقم
❈۱۵❈
تو از صدمت جنگ بینالملل
رهاندی وطن را که بد متهم
تو این مملکت را دو سال تمام
نگهداشتی با شهی بیحشم
❈۱۶❈
اگر یاد آرد شه پهلوی
از آن روزگار درشت دژم
بغیر تو کس را به کس نشمرد
سخن گشت کوته و جفالقلم
❈۱۷❈
الا تا بود پهن برگ کدو
الا تا بود گرد برگ کلم
کند تا سرمجات، دفع سموم
بود تا ضمادات، ضد ورم
❈۱۸❈
هواخواه تو خوش زید لیک دیر
بداندیش تو خوش خورد لیک سم
بمانی تو در این جهان و شوند
حسودان تو مجتمع در عدم
❈۱۹❈
چو لقمان ادهم نباشد کسی
هوادار جانت، به جانت قسم
کامنت ها