ملکالشعرا بهار:پیامی ز مژگان تر میفرستم کتابی به خون جگر میفرستم
❈۱❈
پیامی ز مژگان تر میفرستم
کتابی به خون جگر میفرستم
سوی آشنایان ملک محبت
ز شهر غریبی خبر میفرستم
❈۲❈
در اینجا جگر خستگانند افزون
ز هر یک درود دگر میفرستم
درود فراوان سوی شاه خوبان
ز درویش خونین جگر میفرستم
❈۳❈
به سوی «حسام» از ارادت سلامی
گذرکرده از بحر و بر میفرستم
سزد گر بخندند بر خامی من
که خرما بهسوی هجر میفرستم
❈۴❈
گهر میفرستم سوی ژرف دریا
سوی شکرستان شکر میفرستم
ولیکن چه چاره که از دار غربت
سوی دوست شرح سفر میفرستم
❈۵❈
ز بیتالحزن همچو یعقوب محزون
بضاعت به سوی پسر میفرستم
شد از نامهات چشم این پیر روشن
تشکر به نور بصر میفرستم
❈۶❈
حساما به ابروی مردانهٔ تو
درودی سراپا گهر میفرستم
به صبح جبین منیرت سلامی
به لطف نسیم سحر میفرستم
❈۷❈
به من برق دادی به سویت ثنایی
ز برق تو رخشندهتر میفرستم
فرستادم اینک دل خسته سویت
تن خسته را بر اثر میفرستم
❈۸❈
به بام بقای تو پران دعائی
همآغوش بال اثر میفرستم
کامنت ها