ملکالشعرا بهار:ز بس در زمانه خمش زیستم ندانند یاران که من کیستم
❈۱❈
ز بس در زمانه خمش زیستم
ندانند یاران که من کیستم
یکی چیستانم بنگشوده راز
تو نشناسی آسان که من چیستم
❈۲❈
به دم زنده کردم همی مردگان
همانا که اعجاز عیسیستم
محل برترستم ز چارم سپهر
اگر خویشتن مرد دعویستم
❈۳❈
چو یحیای محبوس در بند غم
بشارتگر امر مولیستم
ازینرو به چنگ جهودان اسیر
به چندین عقوبت چو یحییستم
❈۴❈
نیندیشم از کید اهریمنان
که در پاس ایزد تعالیستم
به من بر چه خندی که در رنج تو
بسا شب که تا روز بگریستم
❈۵❈
به جای تو و فر و فرهنگ تو
ادبنامهها کرده املیستم
همی تا بگردانم از تو بلا
ز دشمن هزاران تعدیستم
❈۶❈
همانا که اندر تولای تو
ز دزدان کشور تبریستم
چه مایه به تبعید درساختم
چه مایه به حبس اندرون زیستم
❈۷❈
کجا پهلوانان هزیمت شوند
من از شیرمردی به جای ایستم
نه فتنهٔ فروزنده دینار وگنج
نه سغبهٔ فریبنده دنییستم
❈۸❈
ازیرا پس از سالها فر و جاه
به جز نیبستی حاصلی نیستم
به معنی فزونم ز پندار تو
به صورت اگر ده و گر بیستم
❈۹❈
تو اکنون گریزی ز نزدیک من
همانا گزاینده افعیستم
به نزدیک صاحبدلان شکرم
بنزد تو گر تلخ کس نیستم
❈۱۰❈
چو مانی به فر نگارین قلم
روان پرور لفظ و معنیستم
عزیزم دگر جای و در شهر خویبش
ذلیلم ازیراک ما نیستم
کامنت ها