ملکالشعرا بهار:دل من، شرح غم یار مکن گو نکنم آتش عشق پدیدار مکن گو نکنم
❈۱❈
دل من، شرح غم یار مکن گو نکنم
آتش عشق پدیدار مکن گو نکنم
بره انده و تیمار مرو، وین تن من
بستهٔ انده و تیمار مکن گو نکنم
❈۲❈
گر مرا خسته وبیمار نخواهی کردن
شرح آن نرگس بیمار مکن گو نکنم
پندی از من بشنو ای دل، تا بتوانی
قصدآن ترک ستمکار مکن گونکنم
❈۳❈
خوار دارد همه دلها را آن ترک پسر
خوبش را چوندکران خوارمکن گو نکنم
مست آن نرگس مخمور نشو گو نشوم
خانه درکوچه خمار مکن گو نکنم
❈۴❈
گرتو دانی کههمه وعدهٔدلدار خطاست
تکیه بر وعده دلدار مکن گو نکنم
خوبرویان خراسان به جفاکارکنند
یاد ازین قوم جفاکار مکن گو نکنم
❈۵❈
طرهٔ خوبان، طرار و بلاانگیز است
خواهش طرهٔ طرار مکن گو نکنم
ور به پنهانی بربست تو را زلف نگار
قصهٔ بستگی اظهار مکن گو نکنم
❈۶❈
ز نکورویان هرچندکنی شکوه بکن
لیک از صدر نکوکار مکن گو نکنم
اعتبارالملک آن کو به عیارکرمش
جز که دریا را معیار مکن گو نکنم
❈۷❈
هرکه را روی ز دیدارش فرخنده نگشت
تا ابد رویش دیدار مکن گو نکنم
گرش از مهر نظر افتد بر اهریمن
وصف او جز بت فرخار مکن گو نکنم
❈۸❈
وگرش افتد از قهر نظر سوی پری
نظر اندر وی، زنهار مکن گو نکنم
هرکجا بینی آن صدر بزرگ آئین را
بهر غله چو من اصرار مکن گو نکنم
❈۹❈
سخن از هردر با خواجه چو بنیادکنی
به جز از درهم و دینار مکن گو نکنم
شعر من در یتیمی است، براین در یتیم
ز صفا بنگر و انکار مکن گو نکنم
❈۱۰❈
تا جهان باشد بنشین ز بر مسند جاه
روز و شب جز بهطرب کار مکن گو نکنم
گفتم این شعر بر آئین ادیبی که سرود
تنم از رنج، گرانبار مکن گو نکنم
کامنت ها