ملکالشعرا بهار:یاد ندارد کس از ملوک و سلاطین شاهی چون پهلوی به عز و به تمکین
❈۱❈
یاد ندارد کس از ملوک و سلاطین
شاهی چون پهلوی به عز و به تمکین
فرق بلندش دهد جمال به فرقد
پر کلاهش دهد فروغ به پروین
❈۲❈
جرعهای از مهر اوست چشمهٔ حیوان
اخگری از قهر اوست آذر برزین
قائد صد کشور است بر زبر تخت
آفت صد لشکر است بر زبر زین
❈۳❈
هست دلش بستهٔ سعادت کشور
چون دل خسرو به دام طرهٔ شیرین
تکیه به شمشیر خویش دارد این شاه
نی چو ملوک دگر به بالش و بالین
❈۴❈
زنده بدو نامهای فرخ اجداد
قارن و گشتسب شاه و سورن و شروین
نفس عصامیش برنشاند به مسند
نی ستخوانهای خاک خوردهٔ پیشین
❈۵❈
شاید تخمین عزم و جزمش کردن
قطرهٔ باران کس ار شمرد به تخمین
گر بوزد صرصر نهیبش در باغ
برجهد از لاله برگ، خنجر و زوبین
❈۶❈
ور گذرد نکهت عطایش بر دشت
بردمد از خار خشگ، لاله و نسرین
ملک ستانا، خدایگانا، شاها
رحمی بر چاکر و ثناگر دیرین
❈۷❈
خشم تو بر من فرود مقدرت تست
قدرت خود بنگر و ضعیفی من بین
شاهین گنجشک را شکار نسازد
عمری اگر بیخورش گذارد شاهین
❈۸❈
جرم رهی چیست تا به گوشهٔ زندان
همچو جنایت گران بماند چندین
چندی بودم به سمج دیگر محبوس
همچون گنجشک، بستهٔ قفس کین
❈۹❈
آوردندم کنون به محبس بالا
محبس بالا بتر ز محبس پایین
هست وثاقم به روی شارع و میدان
ناف ری و رهگذار خیل شیاطین
❈۱۰❈
چق چق پای ستور و همهمهٔ خلق
فرفر واگون و بوق و عرعر ماشین
تق تق نجار و دمدم حلبیساز
عربدهٔ بنز همچوکوس سلاطین
❈۱۱❈
زنگ بیسیکلت هفاهف موتوشیکلت
زبن دو بتر طاق طاق گاری بیدین
کاخ بلرزاند و صماخ بدرد
چون گذرد پر ز بارکامیون سنگین
❈۱۲❈
وان خرک دوره گرد و صاحب نحسش
هردوبهم هم صدا شوند وهم آیین
این یک عرعر کند به یاد خریدار
وآن یک عرعرکند چوبوید سرگین
❈۱۳❈
سیبی و آلویی و هلویی و جوزی
گاه به بالا روند وگاه به پایین
پیش طبقشان ترازویی و چراغی است
کاین را لوله شکسته و آن را شاهین
❈۱۴❈
این یک گوید بیا به سیب دماوند
آن یک گوید بیا به آلوی قزوبن
آن یک گویدکه نیست شهد و طبرزد
همچوهلوی رسیدهامخوش وشیرین
❈۱۵❈
لیک چه شهد و طبرزدی که در آخور
خر نخورد زان به ضرب پتک و تبرزبن
برلب استخر دیدهای که ز غوکان
شب چه بساطی است، آن بهعین بود این
❈۱۶❈
تا طبق کالشان تمام نگردد
هیچ نبندند لب ز بخ بخ و تحسین
انجیری تا دو دانهای بفروشد
خواند هردم هزار سورهٔ والتین
❈۱۷❈
راست چو اندر میان مجلس شورا
بحث وتشاجر بهحل و فصل قوانین
بدترازین هرسه،روزنامهفروش است
زبر بغل دسته دسته کاغذ چرکین
❈۱۸❈
آن یک گوید کههای گلشن و توفیق
مختصر واقعات قمصر و نائین
این یک گویدکه های کوشش و اقدام
کشتن پور ملخ به خوار و ورامین
❈۱۹❈
عکس فلان کنت کاو به سال گذشته
بسته به رم با فلانه کنتس کابین
ناخن اگر روی مس کشند چگونه است؟
هست صداشان جگرخراش دو چندین
❈۲۰❈
درگلوی هریکی توگویی گشته است
تعبیه طبل سکندر و خم روئین
از همه بدتر سر و صدای گداهاست
کاینیک والنجم خواند آنیک یاسین
❈۲۱❈
گوید آن یک بده به نذر ابوالفضل
یک دو سه شاهی به دست سید مسکین
وآن دگر اندر پیاده رو به بم و زیر
نوحه کند با نوای نازک و غمگین
❈۲۲❈
نرهخری کج نموده پای که لنگم
گاهی برلب دعا وگاهی نفرین
پیرزنی چند طفل زرد نگونسار
گرد خود افکنده همچو بوتهٔ یقطین
❈۲۳❈
یک طرف آید خروش دستهٔ کوران
کوری خواند دعا و مابقی آمین
آید هردم قلندر از پی درویش
همچون تشرین که آید از پس تشرین
❈۲۴❈
وز طرفیها یهوی آن زن و شوهر
با دو سه طفل کرایه کردهٔ رشکین
بس که هیاهوی وداد وقال ومقال است
مرد مجامع ز هول گردد عنین
❈۲۵❈
ز اول صبح این بلا شروع نماید
وآخر شب رفته رفته یابد تسکین
تازه به بالین سرم قرار گرفته
بانگ سگانم برآورند ز بالین
❈۲۶❈
هست خیابان ز هول، بیشهٔ ارمن
بنده چو بیژن در آن و خواب چو گرگین
وز در دیگر صدای پای قلاور
از دل و جانم قرار برده و تمکین
❈۲۷❈
خوابگه تنگ من بود به شب و روز
از تف مرداد مه چو کامهٔ تنین
گرمی مرداد مردهام بدر آورد
قلب اسد هم بسوخت بر من مسکین
❈۲۸❈
سجین گردد چو در بهبندم و چون باز
در بگشایم، چو محشری ز مجانین
گاه ز سجین برم پناه به محشر
گاه ز محشر برم پناه به سجین
❈۲۹❈
خواب ز چشمم به سوی هند گریزد
همچو بهیم از نهیب لشکر غزنین
بس که دراین تنگنای در غم و رنجم
مدحت شه را به جهد سازم ترقین
❈۳۰❈
شاها چون من سخنسرای کم افتد
شاهد من این چکامهٔ خوش رنگین
گرچه به رنج اندرم ز قهر شهنشاه
عزت شه خواهم از خدای به هر حین
❈۳۱❈
زانکه وطنخواهم و نجات وطن را
دارم چشم از خدایگان سلاطین
عرصهٔ این ملک بوده است ازین پیش
از یمن و مصر و شام تا ختن و چین
❈۳۲❈
وز لب دانوب تا به عرصهٔ پنجاب
یافته از عدل و داد و ایمان تأمین
فتنهٔ یونان وتازی و مغول و ترک
پست نمود این بلند کاخ نو آئین
❈۳۳❈
چون تو شدی جانشین کورش و دارا
گشت ز تو تازه آن زمانهٔ پیشین
بود وطن همچو باغ بیدر و دیوار
تاخته دزدان به میوهها و ریاحین
❈۳۴❈
عزم تو برگرد آن کشید حصاری
وز بر آن برنهاد تیغ تو پرچین
بوکه ز فرتو خون تازه درآید
بار دگر اندرین عروق و شرائین
❈۳۵❈
ملک زکف رفته بازگیری و بندند
پیش سپاه تو شهرها همه آنین
بنده بهار اندر آن فتوح نوا نو
گشاید به تازه تازه مضامین
❈۳۶❈
کرده بهر ماه نو سرودی تصنیف
کرده بهر سال نو کتابی تدوبن
گرچه خود اکنون پیادهایست بر این نطع
گردد از فر اصطناع تو فرزبن
❈۳۷❈
تا که جهانست شهریار جهان باش
یافته کشور ز عدل و داد تو تزئین
رایت عزت به اوج مهر فرو کوب
لکهٔ ذلت ز چهر ملک فرو چین
❈۳۸❈
تا ز دل و جان بپاس جان تو گویند
مردم ایران دعا و جبریل آمین
کامنت ها