ملکالشعرا بهار:دو چیز است شایسته نزدیک من رفیق جوان و رحیق کهن
❈۱❈
دو چیز است شایسته نزدیک من
رفیق جوان و رحیق کهن
رفیق جوان غم زداید ز دل
رحیق کهن روح بخشد به تن
❈۲❈
رفیقی به شایستگی مشتهر
رحیقی به بایستگی ممتحن
جوانی نه بر دامنش گرد ننگ
شرابی نه در صافیش درد دن
❈۳❈
نهاده بطی باده در پیش روی
کشیده یکی مرغ بر بابزن
بخور باده اکنون که گشت سپهر
نزاید جز از انقلاب و فتن
❈۴❈
بخوان شعر و اخبار کشور مخوان
بزن چنگ و لاف سیاست مزن
نگه کن کز انفاس اردیبهشت
ببالیده در باغ، سرو و سمن
❈۵❈
از آن تند باران دوشینه بار
بهشتی شد امروز طرف چمن
به ویژه که رخشنده مهر سپهر
به میغی تنک درکشیده است تن
❈۶❈
چنان کز پس توری آبگون
نماید تن خویش معشوق من
به تن، کوه خارا کفن کرده بود
ازآن بهمنی تند برف کشن
❈۷❈
کنون زنده شد زآسمانی فروغ
یکی نیمه تن برکشید ازکفن
فرو ریزد اردیبهشتی نسیم
به باغ و براغ و به دشت و دمن
❈۸❈
به باغ و به راغ آستینهای گل
به دشت و دمن عقدهای پرن
به شاخ گل نو، درآویخت باد
بدریدش آن ایزدی پیرهن
❈۹❈
برهنه شد و شرمش اندر گرفت
رخش سرخ شد برسرانجمن
خزیده در آغوش سرو بلند
به شوخی، ستاک گل نسترن
❈۱۰❈
چو دوشیزهای سرخ کرده رخان
به پیچیده بر عاشق خویشتن
بر آن شمعدانی نگر کش بود
زپیروزه شمع و ز مرجان لگن
❈۱۱❈
میان لگن شمع مانده خموش
لگن تافته چون سهیل یمن
بپوشد همی کوهسار کبود
به ابر سیه شامگاهان بدن
❈۱۲❈
بر او بروزد شهریاری هبوب
خروشان شود ابر ژاله فکن
بجنبد همی کهربایی درخش
بغرد همی تندر بانگزن
❈۱۳❈
تو گویی خروش زمانه است این
ز جنبیدن تیغ شاه زمن
جهاندار نادر شه تیزچنگ
خدیو عدو بند لشکرشکن
❈۱۴❈
به کردارهای گزین مشتهر
به پیکارهای قوی مفتتن
نه پهلوی او سیر دیده دواج
نه چشمان او سیر دیده وسن
❈۱۵❈
چولشکربخسبید خسبد ملک
نهاده تبرزین به زیر ذقن
زگردان جز اوکیست کاندر وغا
برد حمله باگرزهٔپنج من
❈۱۶❈
ز شاهان جز او کیست کز موزهاش
دمد جو، ز ناسودن و تاختن
به رکضت بود پیش تاز سپاه
به فترت رود پیش باز فتن
❈۱۷❈
چو دریا، دلی در برش مختفی
جهانجوی عزمی درو مختزن
در آن تیره عهدی کز افغان و روم
در ایران فغان خاست از مرد و زن
❈۱۸❈
ببرد از ارس تا به مازندران
سپاه «اورس» چون یکی راهزن
خراسان ز محمود شد تار و مار
گشن لشگری کرد او انجمن
❈۱۹❈
ز یک سو به کف کرده توران سپاه
ز آمویه تا رودبار تجن
شده پادشه کشته در اصفهان
شه نو به درد و بلا مفترن
❈۲۰❈
در این ساعت ازکوهسارکلات
برآمد یکی نعرهٔ کوهکن
فرشته فرود آمد از آسمان
گرفته عنان یکی پیلتن
❈۲۱❈
پس پشت او لشگری شیردل
همه آهنین چنگ و روئینه تن
فرشته عنانش رهاکرد وگفت
به نام ایزد ای نادر ممتحن
❈۲۲❈
برو کت نهبینیم هرگز حزین
بچم کت مبیناد هرگز حزن
به یک رکضت اینک خراسان بگیر
سپس بر سپاه سپاهان بزن
❈۲۳❈
به ترکان یکی حمله آورگران
به خونخواهی رزمگاه پشن
ترا گفت یزدان که بستان خراج
ز شام و حلب تاختا و ختن
❈۲۴❈
نه پیچید صاحبقران بزرگ
ز پیمان افرشتهٔ مؤتمن
بکوشید و پیکارها کرد صعب
ز بیگانگان کرد صافی وطن
❈۲۵❈
به دنبال افغان سوی قندهار
شد و کرد بنگاهشان مرغزن
شنید آن که دارای دهلی کند
از افغان حمایت به سر و علن
❈۲۶❈
از اینرو پی دفع آنان کشید
به غزنین و کابل سپاهی کشن
به دهلی بریدی فرستاد و راند
سخن زان گروه گسسته رسن
❈۲۷❈
که اینان گروهی خیانتگرند
ستم کرده بر خاندانی کهن
همه خونی و دزد و بیدولتند
ندارند چندان بها و ثمن
❈۲۸❈
که دارای دهلی دهدشان به مهر
پناه و، نگهدارد از خشم من
بدان نامهها پاسخی شاه هند
نداد و برافزود بر سوء ظن
❈۲۹❈
به ره بر بکشتند ده تن رسول
به دهلی ببستند هم چند تن
ندیدند فرجام آن کار زشت
کشان چشم بربسته بود اهرمن
❈۳۰❈
توگفتی بنازند از آن تنگ سخت
که خیبر بود نامش اندر زمن
ندانست کان چنگ خیبر گشای
کند تنگ خیبر تلال و دمن
❈۳۱❈
شهنشه سوی تنگ خیبر کشید
به راهی کزان دیو جستی به فن
دوکوه از دو سو سرکشیده به میغ
میان رو دو راه از لب آبگن
❈۳۲❈
رهی چون ره مورچه بر درخت
نشیب و فرازش شکن در شکن
به تنگ اندرون صوبهداران هند
کمین کرده با لشکری تیغزن
❈۳۳❈
ز افغان و هندی و پیشاوری
تنیده بهر گوشه، چون کارتن
همه نیزهدار و گروهه گذار
همه ناوکانداز و زوبینفکن
❈۳۴❈
شهنشه بغرید و افکند رخش
چو در رزم هاماوران، تهمتن
فرو ریختند از تف قهر شاه
چو پوسیده کاخ از تف بومهن
❈۳۵❈
چو شاهنشه از تنگ خیبر گذشت
ز دهلی عزا خانه شد تا دکن
به خیبر عزا خاست چون کنده شد
در خیبر از بازوی بوالحسن
❈۳۶❈
سپه را به پیشاور اندر گذاشت
ازو کشته پنجاب بیتالحزن
به لاهور در، صوبه داری که بود
به برگشتگی طالعش مرتهن
❈۳۷❈
دمان بر لب آب «زاوی» گرفت
سر ره بر آن سیل بنیاد کن
ز یک حملهٔ لشگر شهریار
بجست و امان خواست چون بیوهزن
❈۳۸❈
ز پنجاب خسرو به دهلی شتافت
مدد خواسته ز ایزد ذوالمنن
به خسرو ز دهلی رسید آگهی
که دشمن بود جفت رنج و محن
❈۳۹❈
ز دهلی سپه برکشید و نشست
به «کرنال» چون اشتر اندر عطن
بگرد اندرش مرد سیصدهزار
ز ترکان و از مردم برهمن
❈۴۰❈
بگرد سپه توپهای بزرگ
رده بسته چون بارهای از چدن
ازبن مژده خسرو چنان راند تفت
که تازد سوی حجله زیبا ختن
❈۴۱❈
سپیده سپه برگرفت و رسید
نماز دگر بر سر انجمن
ز لشگر جهان دید یکسر سیاه
به پولاد آکنده دشت و دمن
❈۴۲❈
زیک سو صف پیل جنگی چنانک
تناور درختی ز آهن غصن
ز یکسو صف توپ کهسارکوب
به اوبار جان برگشاده دهن
❈۴۳❈
نیاسوده از ره برانگیخت اسب
به چنگ اندرش گرز خارا شکن
بجوشید هندی چو مور و ملخ
برآورد آوا چو زاغ و زغن
❈۴۴❈
ولی شه فرو خورد و کردش خموش
توگفتی چراغی است بر بادخن
به یک ساعت از خون هندی سپاه
زمین لعل شد چوعقیق یمن
❈۴۵❈
پس از ساعتی جنگ زنهار خواست
محمد شه از خسرو ممتحن
شهش داد زنهار و بنواختش
پذیره شدش در بر خویشتن
❈۴۶❈
پس از جنگ «کرنال» شد با سپاه
به دهلی، شهنشاه والا سنن
به دهلی شبانگه عیان گشت عذر
ز ترکان و از پیروان وثن
❈۴۷❈
بکشتند برخی از ایران سپاه
که اندر سراها گزیده وطن
دگر روز از هیبت قهر شاه
بسا سر که دور اوفتاد از بدن
❈۴۸❈
نگه کن کزین پس شهنشه چه کرد
ز مردی بر آن شاه دور از فطن
بدو کشور و تاج بخشید و خویش
به ایران گرایید بیلا ولن
❈۴۹❈
فری آن تن سخت و عزم درست
فری آن دل پاک و خوی حسن
شها چون تو شاهی جوانبخت و راد
ندید و نهبیند جهان کهن
❈۵۰❈
گوارنده بادت هدایای هند
ز تخت و ز تاج و ز تیغ و مجن
ز یاقوت رخشان و الماس پاک
ز لولوی عمان و در عدن
❈۵۱❈
همان دیبه و گوهر و زر و سیم
به تخت و به تنگ و به رطل و به من
به ایران زمین رحمت آورکه هست
ز تو زنده چون شیرخوار از لبن
❈۵۲❈
همان کس که در وقعت اصفهان
شمیدی به پیش عدو چون شمن
کنون در رکاب تو از فر تو
درد چرم بر پیل و بر کرگدن
❈۵۳❈
ستودمت نادیده بعد از دو قرن
چو مر مصطفی را اویس بس قرن
ز بیداد گردون و جور جهان
دلم گشته چون چشمهٔ پر وزن
❈۵۴❈
نگفت و نگوبد کس از شاعران
بهنجار این پهلوانی سخن
الا تا به نیسان نشید هزار
به گوش آید از شاخهٔ نارون
❈۵۵❈
قدت باد یازان چو سرو سهی
رخت باد خرم چوبرک سمن
بکوش و بتاز و بگیر و ببخش
بپای و ببال و بنوش و بدن
کامنت ها