ملکالشعرا بهار:ای پزشکی خطت رسید به من چون به یعقوب پیر، پیراهن
❈۱❈
ای پزشکی خطت رسید به من
چون به یعقوب پیر، پیراهن
خطی آنجا نبشته دیدم نغز
که شد از آن دو چشم من روشن
❈۲❈
شیوهٔ میر و شیوهٔ درویش
هر دوان درتنیده در یک فن
چون دو رنگ بدیع در یک گل
چون دو جان عزیز در یک تن
❈۳❈
به لطیفی یکی لطیف غزال
به بدیعی یکی بدیع وثن
گفته در هر نکت هزار مثل
خفته در هر مثل هزار سخن
❈۴❈
از جزالت تنیده یک به دگر
سخنان همچو حلقهٔ جوشن
نثر با نثر پنجه در پنجه
نظم با نظم دست درکردن
❈۵❈
شیر فکر مرا به دام آورد
نیروی آن غزال شیر اوژن
گویی آمد یکی پزشک از پارس
از برای عیادت دل من
❈۶❈
مانده در شهر اصفهان محبوس
اصفهان گشته چاه و من بیژن
نه منیژه که باشدم غمخوار
نه تهمتن که داردم ایمن
❈۷❈
هست بند من از غم و احزان
بود اگر بند بیژن از آهن
بند آهن شکسته گردد لیک
نشکند بندگرم وقفل حزن
❈۸❈
من و جفت و سه دختر و دو پسر
هفت دلخسته همچو عقد برن!
من به زعم کسان گنهکارم
چیست آیا گناه کودک و زن!
❈۹❈
نه یکی آیدم به پیرامون
نه کسی گرددم به پیرامن!
چون گروه جذامیان شدهایم
مانده از دوست رانده از دشمن!
❈۱۰❈
خانهام شد به شهر ری ویران
زیر برف ویخ دی و بهمن
که خدا خانهاش خراب کناد
آنکه زو شد خراب خانهٔ من
❈۱۱❈
بهمن و دی چو دشمنان دگر
سر برآوردهاند از مکمن
هرکه را پادشه ز چشم افکند
گو به کس چشم دوستی مفکن
❈۱۲❈
خوردهام من به عهد شه سوگند
پیش فرمان قادر ذوالمن
کرده با دست خود سجل که مدام
پای ننهم برون ز عهد کهن
❈۱۳❈
نشکنم عهد شاه را که نهند
لقب من بهار عهدشکن!
پاس مشروطه و تعهد شاه
حفظ قانون و راه و رسم سنن
❈۱۴❈
نگسلم مهر، گو رگم بگسل
نشکنم عهد، گو سرم بشکن
شاه مشروطه مرد در غربت
گشت جانش رها ز رنج و محن
❈۱۵❈
پهلوی پادشه شده است و بدو
جز به نیکی نبرد باید ظن
قدرت اوست برتر از قانون
هرچه خواهد دلش توان کردن
❈۱۶❈
گر کشد ور رها کند، شاید
کش به پیش است تاج و تیغ و کفن
دشمنانش قرین باد افراه
دوستانش قرین پاداشن
❈۱۷❈
«نه مرا باتکاب او پایاب»
«نه مرا با گشاد او جوشن»
کامنت ها