ملکالشعرا بهار:چون اوج گرفت مهر از سرطان بگشاد تموز چون شیر دهان
❈۱❈
چون اوج گرفت مهر از سرطان
بگشاد تموز چون شیر دهان
شد خشک به دشت آن سبزهٔ خرد
شد پست به کوه آن برف کلان
❈۲❈
شد توت سپید و انگور رسید
وان توت سیاه آمد به دکان
شد گرم هوا شد تفته زمین
زبن بیش به شهر ماندن نتوان
❈۳❈
امسال مراست رای درکه
کانجا ز فضول خالی است مکان
با چند رفیق همراز و شفیق
هم نادرهسنج هم قاعدهدان
❈۴❈
طی شد مه تیر شد نامیه پیر
لیکن درکه است سرسبز و جوان
جایی است نزه باغی است فره
کوهی است بلند آبی است روان
❈۵❈
زین خطه بهار بیرون نرود
چه فصل تموز چه فصل خزان
گویی که همی این ناحیه را
بگزیده بهار از جمله جهان
❈۶❈
من هم نروم زینجا که نرفت
ادربس نبی از باغ جنان
از لطف هواش گویی که کسی
پاشیده به خاک آب حیوان
❈۷❈
سبز است هنوز خوشه به قصیل
وز گندم شهر ما ساخته نان
هم توت سیاه هم توت سپید
پیداست هنوز بر تود بنان
❈۸❈
آن توت سپید بر شاخ درخت
چون خیل نجوم برکاهکشان
وان توت سیاه در پیش نظر
چون غالیهها در غالیهدان
❈۹❈
انبوه درخت هنگام نسیم
چون نیزهوران هنگام طعان
باغ از برباغ بر رفته چنانک
از زمردسبز، کان از برکان
❈۱۰❈
دیدم شب دوش کافروخته شمع
میسوخت ولی خشکش مژگان
گفتم ز چه رو حیران شدهای
رقصی بنمای اشکی بفشان
❈۱۱❈
گفتا که چنان مستم ز هوا
کم بیخبر است قالب ز روان
زبنجا بسوی سرچشمهٔ رود
صعب است مسیر، هولاست مکان
❈۱۲❈
از ریزش کوه غلطیده به زیر
احجار عظیم همچون هرمان
جوزات فتد در زیر قدم
چون برگذری از دوکمران
❈۱۳❈
آنهفت غدیر چون هفت صدف
بسد به کنار گوهر به میان
کارا ز فراز ریزد به نشیب
آرام و خموش لرزان و نوان
❈۱۴❈
چون پش سییدکش شانه زنند
از زبر زنخ تا پیش دو ران
بنگرکه چسان ببرید و شکافت
کارای حقیر خارای کلان
❈۱۵❈
زبن تنگدره چون برگذری
زی تنگ بند راهی است نهان
با دید شود اندر سر راه
کانی چو شبه بیحد کران
❈۱۶❈
خطی سیه از دو سوی دره
پیوسته بهم همچون دوکمان
این کشور ماست کان زر و نیست
مردی که کشد این نقد ز کان
❈۱۷❈
*
*
آن غرش آب کز سنگ سیاه
ریزد به نشیب جوشان و دمان
❈۱۸❈
گوبی که مگر همنعره شدند
در بیشهٔ تنگ شیران ژیان
یا از برکوه غلطند به زبر
با غرش رعد صد سنگ گران
❈۱۹❈
در هر قدس تا منبع رود
صد چشمهٔ عذب دارد جریان
زنجیر قلل پیوسته به هم
والبرز عظیم پیدا ز کران
❈۲۰❈
پیچیده بر او چون شارهٔ سبز
انبوه درخت از دیر زمان
البرز شدست گوبی علوی
کز شارهٔ سبز بربسته میان
❈۲۱❈
آن پارهٔ برف بر تیغهٔ کوه
چون سیم سپید بر جزع یمان
*
*
❈۲۲❈
برگشتم از آن کافتاد مرا
از رفعت جای در سر دوران
ناگه بدمید ماه از برکوه
کاهیده ز نور یک نیمهٔ آن
❈۲۳❈
چونان که به رقص پوشیده شود
یک نیمه ز زلف رخسار بتان
بیرود و سرود بیجام شراب
منزلگه ماست چون کورستان
❈۲۴❈
یارب بفرست یارب بفرست
مولی برسان مولی برسان
زان شیشهٔ می زان تیشهٔ غم
زان بیشهٔ حال زان ریشهٔ جان
❈۲۵❈
ای چرخ مرا بیباده مخواه
وای دوست مرا بیبوسه ممان
نینی نه رواستمی بهر چراست
می بیخ هواست می اصل هوان
❈۲۶❈
می خانه کناستدانشفکناست
آسیب تن است وآزار روان
خنیاگر ماست این بلبل مست
نوشین می ماست این آب روان
❈۲۷❈
از جلوهٔ کوه شو مست که هست
هر منظرهاش فردوسنشان
بنگرکه چسان شد مست هزار
بینشاهٔ می بی کیف دخان
❈۲۸❈
گر از ره طبع سرمست شوی
ز آسیب خمار نفتی به زیان
این پند من است هرچند بود
مشکل به عمل آسان به زبان
❈۲۹❈
گر ز امر منش سر بر نزدی
مردم نشدی مقهور غمان
غم چیره بهخلق زان شد که نمود
بهمان ز سفه تقلید فلان
❈۳۰❈
اقلیم و هوا پوشاک و غذا
اصلیست درست درسیست روان
بیمار شوی گر از ره جهل
در جده خوری قوت همدان
❈۳۱❈
وآن را که به طبع رد کرد منش
گر قصد کنی بد بینی از آن
پر فتنه مشو بر صنع بشر
کاین گفت چنین و آن کرد چنان
❈۳۲❈
کز صنع بشر بازست و دراز
بر فرق زمین دست حدثان
دردا که بشر شد سخرهٔ نفس
وز علم نهاد دامی به جهان
❈۳۳❈
ازطبع و منش برگشت و فتاد
از راه یقین در بند کمان
شد علم فزون لیکن بنکاست
نز بخل بخیل نز جبن جبان
❈۳۴❈
جنگی که پریر گیتی بگرفت
ناداده کسی در دهر نشان
نه برده چنو این پشت زمین
نه دیده چنو این چرخ کیان
❈۳۵❈
آن خون که بریخت این نیمهٔ قرن
هرگز بنریخت در چند قران
ایراک ز علم ثروت طلبند
نه لذت روح نه رامش جان
کامنت ها