ملکالشعرا بهار:آنچه کورش کرد و دارا و آنچه زردشت مهین زنده گشت از همت فردوسی سحرآفرین
❈۱❈
آنچه کورش کرد و دارا و آنچه زردشت مهین
زنده گشت از همت فردوسی سحرآفرین
تازه گشت از طبع حکمتزای فردوسی به دهر
آنچه کردند آن بزرگان در جهان از داد و دین
❈۲❈
باستانی نامه کافشاندندش اندر خاک وگل
تازیان در سیصد و پنجاه سال از جهل وکین
آفتاب طبع فردوسی به سی و پنج سال
تازه ازگل برکشیدش چون شکفته یاسمین
❈۳❈
نام ایران رفته بود از یاد، تا تازی و ترک
ترکتازی را برون راندند لاشه ازکمین
شد درفش کاویانی باز برپا تاکشید
این سوار پارسی رخش فصاحت زیر زین
❈۴❈
جز بدو هرگزکجا در «طابران» پیدا شدی
فرهای کز خسروان در «خاوران» بودی دفین
قصهٔ محمود غزنی سربه سر افسانه است
بینسب مردم نجوید نام پور آتبین
❈۵❈
خصم نام رستم سگزی و زال زابلی است
ناصبی مردی که زاده است ازینال و از تکین
نامه ی شاهان به دست موبدان آماده گشت
وز بزرگان خراسان یافت پیوندی چنین
❈۶❈
دفترگشتاسب را میرچغانی زنده کرد
کارنامهٔ روستم را احمد سهل گزین
بازش اندر طون گردآورد «بومنصور» راد
داستانی شد به شیرینی همال انگبین
❈۷❈
پس برون آمد ز «پاز» طوس برنا شاعری
هم خردمندی حکیم و هم سخن سنجی وزین
بود دهقان زادهای دانشوری خوانده کتاب
وز «شعوبی» مردمش درگوش درهای ثمین
❈۸❈
زاده و پرورده در عهدی که بهر نام و ننگ
بود اقلیم خراسان، رزمگاه آن و این
نوز اقوام «غز» از آمویه ناکرده گذر
نوز در غزنی نگشته بندگان مسندگزین
❈۹❈
بویهٔ نامآوری را هرطرف آزادهای
زنده کرده نام کیکاوس و نام گیپشین
کز میان شیرمردان نعره زد دهقان طوس
گفت هان یکسو که آمد از عرین شیر عرین
❈۱۰❈
پس بیاهنجید شکرزای کلک عسکری
شکرستانی روان کرد ازکلام شکرین
خود به کام خویش و گنج خویش کرد این شاهکار
نه کسش فرمود هان ونه کسش فرمود هین
❈۱۱❈
ناگهان برخاست گردی درخراسان از نفاق
وز میان کرد بیرون شد سر یغمای چین
دولت سامانی و سامان خوارزم و زرنگ
با زمین هموار شد زین گردباد آتشین
❈۱۲❈
نیمهای بخش «قدرخان» گشت تا آن روی آب
بخش دیگر گشت مر محمود را زبر نگین
صدمت آشوب و جنگ وخشکسالی و تگرگ
ویژه برکرد از دیار طوس افغان و حنین
❈۱۳❈
کار بر فرزانه تنگ آمد ازیرا گم شدند
همرهان غمگسار و دوستان نازنین
گرچه درویشی و پیری سست کرد استاد را
لیکنش برکست اگر شد سست عزم آهنین
❈۱۴❈
بیست ساله شعرهای گفتهٔ شهنامه گشت
ناگزیر اندر جهان با مدح محمودی قرین
وین گزیر ناگزیران مرد را سودی نکرد
دستواره نالتر بود و نگشت او را معین
❈۱۵❈
سربهسر عرقوبی آمد وعده ی سالار و میر
داشت مسکین طمع جوز افروشه از نال جوین
پانزده سال دگر در طوس دستانساز شد
کش به جز حرمان نزاد از آن شهور و آن سنین
❈۱۶❈
سال فردوسی به هفتاد یک انجامید و ساخت
هفت باغ دلگشا چون هشت خلد دلنشین
زان سپس ده یازده سال دگر نومید زیست
هم به نومیدی روان شد جانب خلد برین
❈۱۷❈
مرگ برهاندش ز محنت وین هنر دارد جهان
کاندرو پاینده نی، رنج و غم و آه و انین
گرچه خورد از گنج خویش و برنخورد از رنجخویش
لیکماند ازخویش گنجی بیعدیل و بیقرین
لیکماند ازخویش گنجی بیعدیل و بیقرین
بی گمان دانستهبود از پیش کایرانی گروه
دارد از پی سرنوشت غز وتاتار لعین
❈۱۸❈
وتن مصائب از پس مرگش پدید آمد درست
زانکه بود او را دلاندر قبضه ی روحالامین
دور تورانی رسید و دور ایرانی گذشت
وز سیه بختی شکار بوم شد باز خشین
❈۱۹❈
بینسب مردم به قرآن و به دین آوبختند
تا شدند از فر دین جای ملوک اندر، مکین
خاندانهای ملوک آربانی را ز بن
برفکند آسیبآنان چون دمنده بومهین
❈۲۰❈
سیستان وگورکانان درگه و خوارزم و طوس
غور و غرشستان، ری وگرگان و جی و ماربین
هریکی از پادشاهی بود ایرانی نژاد
کز پس سامانیان خفتند در زیر زمین
❈۲۱❈
دیرباز، آن کوشش و رنج نژاد پارسی
گشتضایع چون بهزهدان در، تبه گشته جنین
سعی آل فرخان، و آل یسار و آل لیث
بن مقفع وآل برمک وآل سهل راستین
❈۲۲❈
دولت نصربن احمد کوشش جیهانیان
رنجهای بلعمی و آن فاضلان تیزبین
اینهمه یکسر تبه گشتی بهدست آوبز شرع
زانکه داغ شرع بودی مهتران را بر جبین
❈۲۳❈
شاه غزنی را به کف بودی ز ری تا رود گنگ
باز برگردنش بر، یوغ امیرالمومنین
جمله با گردنکشی بودند ناچیز ازگهر
همچو اسپر غم که خیزد ازکنار پارگین
❈۲۴❈
لاجرم بیرغیت آن مهتران برتافتی
فکر ابناء گرام از ذکر آباء مهین
وز فراموشی بیفسردی درتن یخچال ژرف
خون گرم مرد دهقان در ورید و دروتین
❈۲۵❈
گر نبودی در درون کلبه دهقان طوس
اخگری تابنده اندر زیر خاکستر دفین
نسختی زان پادشاهی نامه در غزنی بماند
از برش افشانده گرد نیستی، چرخ برین
❈۲۶❈
خسروان غور را در غارت غزنی فتاد
آن گهر در دست و بستردند گردش باستین
هرکه یک ره خواند،شد سرمستجاویدان،که بود
باستانی باده اندر خسروانی ساتکین
❈۲۷❈
جز مگر داغ دل، از پیشینگان برجا نماند
مرده ریکی کان به کار آید به عهد واپسین
لیک بر آن داغها فردوسی طوسی نهاد
مرهمی کرده بهآب غیرت وهمت عجین
❈۲۸❈
از سخن بنهاد دارویی مفرح در میان
تا بدان خرم کنند این قوم دلهای حزین
تا برافروزند روزی بابکانی دوده را
وز نشاط رفتگان از رخ فرو شویند چین
❈۲۹❈
آنچه گفت اندر اوستا (زردهشت» و آنچه کرد
اردشیر بابکان تا یزدگرد بافرین
زنده کرد آن جمله فردوسی به الفاظ دری
اینت کرداری شگرف و اینت گفتاری متین
❈۳۰❈
معجز شهنامه از تاتار، دهقان مرد ساخت
وز نی صحرانشینان کرد چنگ رامتین
با درون مرد ایرانی نگر تا چون کند
این مغانی می که با بیگانگان کرد این چنین
❈۳۱❈
ای مبارک اوستاد ای شاعر والانژاد
ای سخنهایت به سوی راستی حبلی متین
با تو بدکردند و قدر خدمتت نشناختند
آزمندان بخیل و تاجداران ضنین
❈۳۲❈
نک تو برجا بانگزن مانند شیر مرغزار
و آسمان از هم دریده روبهان را پوستین
تک خریدار تو شاهنشاه ایران پهلوانست
آن کزو آشوب، لاغرگشت و آرامش، سمین
❈۳۳❈
تا ستودان تو زین خسرو پذیرفت آبرو
راست شد برگرد نظم پارسی حصنی حصین
شه به هرکاری که روی آردکند آن را تمام
وین هزارهٔ جشن تو خود حجتی باشد مبین
❈۳۴❈
نامهٔ تو هست چون والا درفش کاویان
فر یزدانی وزان بروی چو باد فرودین
هان هزارهٔ تو به فرمان شه والاگهر
آمد وگسترد شادی بر بنات و بربنین
❈۳۵❈
این هزارهٔ تو همانا جنبش «هوشیدر» است
کز خراسان رخ نماید بر جهان ماء وطین
باش تا خرم شود ایران ز رود هیرمند
تا بخزران، وز لب اروند تا دریای چین
❈۳۶❈
باش تا آید («پشوتن» همره بهرامشاه
پیل جنگی دریسار و تیغ هندی دریمین
باش تا در بارگاه شهریار آیند گرد
این هماوندان و بیمرگان ز بهر داد و دین
❈۳۷❈
باش تا پیدا کند گوهرنژاد پارسی
وز هنرمندی سیاهیها بشوید زین نگین
محنت ده قرنش از کژی به پالاید روان
همچنان کز جامه، شوخی بسترد زخمکدین
❈۳۸❈
خصم ایران را گرو ماند دل اندر بند غم
راست چون انگشت «ازهر» در میان زولفین
این قصیده ارمغان کردم به نام شهریار
تا نیوشم آفرین از شاه و از شاه آفرین
❈۳۹❈
کارهای خسرو ایران مرا گوینده کرد
زانکه در هر ساعتی اوراست کرداری نوین
همچو پولاد خراسانی بود شعر «بهار»
گرش برگیرد ز خاک و برکشد شاه زمین
❈۴۰❈
تا عیان، در استواری هست بالای خبر
تا گمان، در پایداری نیست همتای یقین
باد جاهش استوار و بی گمان باشد چنان
باد ملکش پایدار و بالیقین باشد چنین
کامنت ها