ملکالشعرا بهار:در باغ تولیت دوش بودم روان به هرسو آشفته و نظرباز، دیوانه و غزلگو
❈۱❈
در باغ تولیت دوش بودم روان به هرسو
آشفته و نظرباز، دیوانه و غزلگو
دیدم به شوخی آنجا افکنده شور و غوغا
عاشقکشانِ زیبا گلچهرگانِ مهرو
❈۲❈
قومی به عشوه ماهر جمعی به چهره باهر
با زلفکان ساحر با چشمکان جادو
در کاخ ناز محروس با هم ز مهر مانوس
چون جوجکان طاوس چون بچگان آهو
❈۳❈
در دلبری زبر دست منشور ناز بر دست
بنهاده دست بردست بنشسته روی با رو
با هم ز لعل گویا گویان به شور و غوغا
صحبت بکام آقا عصرت بخیرمسیو
❈۴❈
ناگه شد آشکارا مه پیکری دل آرا
در من نماند یارا پیش جمال یارو
مرجان اشک سفتم راهش به مژه رفتم
رفتم فراز وگفتم دیوانهوار، یاهو
❈۵❈
گفت این روش نیاید برگرد کاین نشاید
درویش را نباید پیش ملک هیاهو
گفتم رخ نکویت بازم کشید سویت
شد ز آفتاب روبت این ذره در تکاپو
❈۶❈
هرسو که آفتابی است ذرات را شتابی است
مقهور احتسابیاست این کارگاه نه تو
هرچ آن که در جهانند عشاق مهربانند
زی نیکویی دوانند تا خود شوند نیکو
❈۷❈
هستی به چربدستی در حالتست و مستی
عشقست کنه هستی حسن است غایت او
زان حسن نغز و والاکرده سرایت اینجا
جزیی به کل اشیاء با صدهزار آهو
❈۸❈
بخشی به زلف سنبل شطری به صفحهٔ گل
لختی به نای بلبل برخی به تاج پوپو
در کوه و دشت و کهسار اندر میان صد خار
هرسو گلی است ناچار افتد نظر بدان سو
کامنت ها