ملکالشعرا بهار:ای کوه سپیدسر، درخشان شو مانند وزو شراره افشان شو
❈۱❈
ای کوه سپیدسر، درخشان شو
مانند وزو شراره افشان شو
ای رنگپریده کوه دمباوند
مریخ رخ و سهیل دندان شو
❈۲❈
ای شیر سپید خفته در وادی
آن یال فرو فشان خندان شو
زان یال سپید، نیشها بنمای
تیره گر عیش و نوش تهران شو
❈۳❈
ای قلهٔ کوه، آتشافشان کن
وی قلعه ری، به خاک یکسان شو
شهر ری بیهنر فریسهٔ تو است
ای شیر بر این فریسه غران شو
❈۴❈
انگیزهٔ کیفرا! دماوندا!
بسمالله، بر مثال و فرمان شو
وبرانگر هفت حصن غبرا باش
بر همزن چار آخشیجان شو
❈۵❈
ای تیغهٔ که بجوش و طغیان کن
ای خطهٔ ری بجنب و لرزان شو
ای ابر سیه بسان غربالی
بر پهنهٔ ری سرشک ریزان شو
❈۶❈
ای نار سعیر کوه از آن غربال
آویخته بر مثال باران شو
ای سیل سرشک آتشین، از کوه
بگرای و ز دیده سوی دامان شو
❈۷❈
ای خاره، درون کورهٔ برکان
بگداز و ز تیغ کوه غلطان شو
زی اوج گرای و ناگهان بترک
خاکستر گرم فرق دونان شو
❈۸❈
ای مردم روستای این وادی
ازکیفر ایزدی هراسان شو
گاو و رمه و زن و بچه برگیر
بگریز و به پهندشت پنهان شو
❈۹❈
از خانه وکشت و ذرع دل برکن
دنبال سلامت تن و جان شو
زان پیش که لرزه بر زمین افتد
خانه بگذار و زی بیابان شو
❈۱۰❈
برگریز به چند میل آنسوتر
وآنجا به نیاز پاک یزدان شو
چون پوزش حق گذاردی آنگاه
واپس نگر و ز بیم لرزان شو
❈۱۱❈
چون ابر سیاه و برقها دیدی
گریان ز غم دیار وبران شو
تا کیفر حق نگیردت دامان
نیت کن و زایر خراسان شو
❈۱۲❈
زی حضرت طوس گامها بردار
وز رنج و غم جهان تنآسان شو
زی کاخ سلیل موسی جعفر
بشتاب و در آن بلند ایوان شو
❈۱۳❈
فرزند نبی رضاکش ایزد گفت
ای پور به شیوهٔ نیاکان شو
تا حجت ما تمامتر گردد
از خانه به سوی مروشهجان شو
❈۱۴❈
در معنی لا اله الا الله
توحیدسرای و منقبتخوان شو
بگذار حدیث شرط و پیمانش
حصن بشری ز نار نیران شو
❈۱۵❈
ور با تو خلیفه نو کند پیمان
با او به سر رضا و پیمان شو
گر دشمن گویدت که سلطان باش
از دشمن درپذیر و سلطان شو
❈۱۶❈
عهدی بنویس و شو ولیعهدش
شاهنشه روم و ترک و ایران شو
وانگاه ز مرو شاه جان برگیر
همراه عدو به طوس و نوقان شو
❈۱۷❈
چون خصم ترا شرنگ پیش آرد
برگیر و بنوش و محمدتخوان شو
زان افشره و می شرنگآگین
بستان و به یاد دوست مستان شو
❈۱۸❈
بگرای زکاخ میر زی خانه
«باصلت» به پیش خوان و نالان شو
ازسوز جگرچوشمع زربن چهر
بگداز و گهرفشان به دامان شو
❈۱۹❈
فرمان بپذیر و زین حظیره تنگ
زی حضرت لامکان شتابان شو
دلباختهٔ حضور دلبر باش
جانسوختهٔ لقای جانان شو
❈۲۰❈
برگوی بدان نحیف جسمانی
ای جسم به خاک تیره پنهان شو
بسرای بدان لطیف روحانی
کای مرغ به بام عرش پران شو
❈۲۱❈
این بازی ما شگرف دستانیست
همباز بدین شگرف دستان شو
این درگه ما عجیب دیوانیست
همراز بدین عجیب دیوان شو
❈۲۲❈
این شیوهٔ عاشقی و معشوقیست
گر عاشقی، آنچه گفتمت آن شو
تا جان نشوی نخواندت جانان
گر جانان می طلب کنی جان شو
❈۲۳❈
*
*
ای شاه بهار خانهزاد تست
بر بنده کفیل برّ و احسان شو
❈۲۴❈
شد تیره در این حظیرهاش نامه
فرداش ضمان عفو و غفران شو
ارجوکه ز بند ری رهم وز شاه
توقیع رسد که گرم جولان شو
❈۲۵❈
ای شاعر شاه اندرین حضرت
تا نوبت احتضار، مهمان شو
کامنت ها