ملکالشعرا بهار:دوش چون برشد آن درفش سیاه گشت پیدا طلایهٔ دیماه
❈۱❈
دوش چون برشد آن درفش سیاه
گشت پیدا طلایهٔ دیماه
تیره ابری برآمد از بر کوه
که بپوشید پرده بر رخ ماه
❈۲❈
وان قنادیل زر فرو مردند
از بر این فراشته خرگاه
بادی از مرز شهریار دمید
که به پیل دمنده بستی راه
❈۳❈
بازگشتی ز بیم بادبزان
به کمان گیر چشم، تیر نگاه
سوز سرما گذشتی از روزن
راست چون نوک سوزن از دیباه
❈۴❈
بر مثال زبان مار، به کام
بفسردی کس ار کشیدی آه
برف روشن میانهٔ شب تار
چون بهم درشده ثواب وگناه
❈۵❈
حالازینگونه بود شب همه شب
تا به هنگام بامداد پگاه
برفی افتاد پاک و روشن لیک
روز ما جمله تیره کرد وتباه
❈۶❈
من ازاین برف قصهای دارم
قصهای غمفزای و شادی کاه
دوش چون برف بر زمین افتاد
برشد از خانه بانک واویلاه
❈۷❈
کودکان جمله در خروش و نفیر
هریک اندر عزای کفش وکلاه
پسران در غریو و هایاهوی
دختران در خروش و واها واه
❈۸❈
لرز لرزان ز تف برف، چنان
که بلرزد ز باد تند، گیاه
همه گرد آمدند در بر من
همچو عشاق گرد مهرگیاه
❈۹❈
که زمستان رسید وبرف نشست
خیز و پیرایه ده به حجره وگاه
گرد کن توشهٔ زمستانی
از ره وام یا ز دیگر راه
❈۱۰❈
من ز خجلت فکنده سر در ییش
که چه بود این بلیهٔ بیگاه
روزمن شد سیه زبرف سپید
وزکفم شد برون سپید وسیاه
❈۱۱❈
همه اسباب خانه نزد جهود
به گروگان شدست خواه نخواه
وزگرانی چنان شدست ارزاق
که کند پشت خانهدار دوتاه
❈۱۲❈
بتر از جمله کاروان زغال
دیرگاهیست نارسیده ز راه
نیست موجود حبهای در شهر
گویی ازکوره اوفتاده به چاه
❈۱۳❈
وز بهای کلاه وکفش مپرس
همچنان ز ارزش قمیص و قباه
آنچه را ارز بود ده، شد صد
وانچه را بود پنج، شد پنجاه
❈۱۴❈
هرکه اندوخته ندارد سیم
گو بیندوز رنج باد افراه
فرصت جمع سیم و زر بنداد
کار درس وکتاب، اینت گناه
❈۱۵❈
عمر من، حرفت ادب طی کرد
نگذرانیده ساعتی به رفاه
لاجرم حرفت ادب بگرفت
پس یک عمر، دامنم ناگاه
❈۱۶❈
ازپی پاس فضل ونفس عزیز
نشدم معتکف به هر درگاه
بندگی را نیافتم قدری
تا ز آزادگی شدم آگاه
❈۱۷❈
خدمت خلق بوده پیشهٔ من
با وفا و خلوص بیاکراه
کردهٔ من مرا بست دلیل
گفتهٔ من مرا بسست گواه
❈۱۸❈
با چنین حال و با چنین اندوه
چکنم لا اله الا الله؟
چکنم؟ شکر، کایزد ذوالمن
شرف و عز من بداشت نگاه
❈۱۹❈
پایگاهم فراترست، ار هست
جایگاهم فروتر از اشباه
جاه دیدم که بد به چشم خرد
چاه صد بار بهتر از آن جاه
❈۲۰❈
نام من هست در زمانه بلند
چه غم ار هست بام من کوتاه
به کریمان نبردهام حاجت
وز لئیمان نبودهام نانخواه
❈۲۱❈
زان کسان نیستم که در برشان
قدر نام نکو کم است ازکاه
نه از آن مردمم که نشناسند
بجز از خلق و دلق و راندن باه
❈۲۲❈
کاین سفیهان شوند عرضهٔ قهر
چون کند میر عقل، عرض سپاه
به تله ازکمر فتند آخر
کاز کمر در تله فتد روباه
❈۲۳❈
زان گروهم که دیری از پس مرگ
نامشان زنده است در افواه
وین بشرزادگان کوچک را
هم گرسنه نماند خواهد اله
❈۲۴❈
*
*
بط نرگفت با بط ماده
جوجگان را بدار نیک نگاه
❈۲۵❈
زانکه دربا بدست و توفنده
سوده بر هرکرانه ابر، جباه
گفت ماده که بچهٔ بط را
نیست جز ابر و بحر دایه و داه
❈۲۶❈
غم طفلان مخورکه روز نخست
بچه بط کند به بحر شناه
این قصیده جواب زینبی است
«ای خداوند آن قبای سیاه»
کامنت ها