ملکالشعرا بهار:خوش گفت این حدیث که شرطست کآدمی گام آنچنان نهد که ننالد از او زمی
❈۱❈
خوش گفت این حدیث که شرطست کآدمی
گام آنچنان نهد که ننالد از او زمی
چون بر زمین خرامی، ای مرد خودستای
از کبر و از تفرعن، فرعون اعظمی
❈۲❈
خاک زمین بهجای تو نفرین همی کند
تا تو به کبر بر زبر آن همی چمی
خود را ز هرچه هست شماری فزون، ولیک
غافل که اینچنین که تویی کمتر از کمی
❈۳❈
گاه معاملت، چو جهود مخنثی
لیکن بگاه دعوی، عیسی بن مریمی
مخرام ای ز پای تو پشت زمین دژم
مخرام ای ز دست تو خلق جهان غمی
❈۴❈
مخرام ای نبوده به یک درد غمگسار
مخرام ای نکرده به یک زخم مرهمی
زر برنهی به روی زر و سیم روی سبم
از رشوت و تعارف و دزدی و مجرمی
❈۵❈
همرنگ درهمی تو و درویش را ز تست
دینارگونگی و پریشی و درهمی
هم منکر خدایی و هم منکر رسول
هم منکر دعائی و هم منکر دمی
❈۶❈
ایمان به هیچ اصل نداری، از آنکه تو
در روزگار، بندهٔ دینار و درهمی
گیرم که نیست حشر و سراسر گزافه گفت
آن پیر آریایی و آن مرد هاشمی
❈۷❈
آهستهتر بران، که بهنجار فکر تو
حشر و حساب نیست بدین نامسلمی
هر حالتی به دهر سزای عواقبی است
پرخواره مثقل است و خفیف است محتمی
❈۸❈
خلق، از تو تیرهروز و پریشان و در غمند
تو شب غنوده سرخوش صهبای در غمی اا
هر بامداد، اشک زنان یتیمدار
دارد بر آن گل رخ اطفال، شبنمی
❈۹❈
تا تو درون باغچه لختی به کام دل
بر یاسمین خرامی و در ضیمران شمی
بنگریکی به کلب معلم، که در هنر
چون تربیت پذیرد، یابد مقدمی
❈۱۰❈
ای مرد بیهنر تو به نزدیک شرع و عقل
کمتر هزار بار ز کلب معلمی
انسان نابکار، بسان سگ عقور
کشتنش واجبست به کیش هر آدمی
❈۱۱❈
چون زی نشیب رانی جسم مجردی
چون زی علوگرایی، روح مجسمی
هنگام خیر، پاکتر از ابر رحمتی
هنگام شر، گزندهتر از مار ارقمی
❈۱۲❈
شهوت حجاب جان توآمد وگرنه تو
هر روز و شب ز حضرت دادار ملهمی
بر خاطرات خویش نظرکن که خیرها
اندر تو مدغم است و تو در شر مدغمی
❈۱۳❈
ور خاطرات خیر گسسته است از دلت
رو سوک خویش دار که شایان ماتمی
گویند فیلسوفان نوع بشر شود
اندر نژاد، اصل به بوزینه منتمی
❈۱۴❈
گر این درست گشت تو را فخر کی رسد
کز دودمان گلشه، یا نسل آدمی
کن سعی تا فزون ز نیاکان شوی به فضل
تا بخشدت ز نسبت آبا مسلمی
❈۱۵❈
ز آباء خویش اگر تو فزون نامدی بهقدر
میدان که مر تو راست ز بوزینگان کمی
واقف نهای ز دوزخ و فردوس، تا تو باز
دایم به یاد آدم و حوا و گندمی
❈۱۶❈
فردوس چیست؟ دانش و، دوزخ کجاست؟ جهل
وان دیو چیست؟ کاهلی و نا فراهمی
باری مسلم است که نزدیک عاقلان
دانا بود بهشتی و نادان جهنمی
❈۱۷❈
من رشک میبرم به کسی کاین چهار داشت
دانایی و جوانی و رادی و منعمی
و اندوه میخورم به کسی کاین چهار داشت
نادانی و حسادت و پیری و مبرمی
❈۱۸❈
*
*
هان ای بهار، مرد خرد شو که در جهان
بند است بیژنی و مغاک است رستمی
❈۱۹❈
اندیشه پاک دار و مدار ایچ غم ازآنک
اندیشه پاک داشتن است اصل بیغمی
مرد اراده باش که دیوار آهنین
چون نیم جو اراده، نباشد به محکمی
❈۲۰❈
تندی مکن که رشتهٔ چل ساله دوستی
در حال بگسلد چو شود تند آدمی
هموار و نرم باش، که شیر درنده را
زیر قلاده برد توان، با ملایمی
❈۲۱❈
وهم است هر چه هست و حقیقت جز این دو نیست
ای نور چشم، این دو بود اصل مردمی
یا راه خیر خویش سپردن به حسن خلق
یا راه خیر خلق سپردن به خرمی
❈۲۲❈
ور زانکه همت تو در آزار مردمست
شیری به هر طریق نکوتر ز کژدمی
کامنت ها