ملکالشعرا بهار:ای سید عراقی شغلی دگر نداری یا دخلکی تراشی یا پولکی درآری
❈۱❈
ای سید عراقی شغلی دگر نداری
یا دخلکی تراشی یا پولکی درآری
وانجاکهدخلکینیستآریخلاف اگرچه
سیییایتیال ایایلای ی یا
❈۲❈
بیچارهای به هر کار جز کار چاپلوسی
بیگانهای ز هر فن، جز فن مفتخواری
در کربلا ندیدی جز علم جیب کندن
واندرنجفنخواندیجزدرسخرسواری
❈۳❈
دلال مظلماتی مبل ادارجاتی
گه در محاسباتی، گه در خزانهداری
بدقلب و روسیاهی بداصل و دینتباهی
هم ملعنت پناهی، هم مفسدت شعاری
❈۴❈
خود را همی چهپوشیچونآبدر بن چه
کز افتضاح پیدا چون شعله بر مناری
ریش و ردا و مندیل فسق ترا نپوشد
زبرا چو بوی ناخوش از پرده آشکاری
❈۵❈
درکار خیر سستی، در اخذ رشوه چستی
از بس که نادرستی، از بس که نابکاری
داری گمان که خسرو نشناسدت، نه بالله
شاهاز من وتو صدبار زیرکتر است باری
❈۶❈
تو خام قلتبان را خسرو نکو شناسد
لیکن برو نیارد از فرط پخته کاری
چوپانحکمتاندیشدرصد رمهبزومیش
بیند مواشی خویش در وقت سرشماری
❈۷❈
باشد دورویی تو نزدیک شه مسلم
چون سکههای مغشوش پیدا ز کمعیاری
من مورد عتابم اما که بی گناهم
تو مورد عطایی اما گناه کاری
❈۸❈
تو سودخویشخواهیدرحضرتشهنشه
من خیر خلق خواهم در قرب شهریاری
زین خیرخواهی من خسرو زیان نبیند
تو از خباثت خویش آن را زیان شماری
❈۹❈
بر بنده شد اشارت کاز انتخاب بگذر
تا خدمت وطن را طرزی دگر گزاری
من در وطنپرستی مشهورم و وطن را
محتاج شاه دانم وین طرز ملکداری
❈۱۰❈
بهر وطن گذشتم از سود خوبش و بالله
گر قصد جان نماید، شادم به جانسپاری
گر مملکت گلستان گردد ز مُردن من
من مرگ خویش خواهم از پیشگاه باری
❈۱۱❈
لیکن توکیستی خود تا از وطن زنی دم
کاز سفرهٔ اجانب شادی به ربزهخواری
من تکیه گاه پنهان از اجنبی ندارم
تو تکیه گاه پنهان جز اجنبی نداری
❈۱۲❈
ورنه چرا چو خسرو بگماردم به خدمت
تو در خرابی آن همت همی گماری
من محنت سفر را پذرفتم وگذشتم
از خانمان و اطفال وز جفت و از جواری
❈۱۳❈
من در هوای خسرو ازکام دل گذشتم
تو چیستات کزین غم جان میکنی بهزاری
بودم گمان که گر شه بر من شود گرانسر
اول تو در شفاعت پا در میان گذاری
❈۱۴❈
اکنون شهم ببخشید لیکن تو مینبخشی
رحمت براین مروت بن طرز دوستاری
من آمدم به زنهار اندر پناه خسرو
خسروکجا شکیبد از زبنهارداری
❈۱۵❈
شه زینهارداری داند، ولی تو ناکس
گوبی که شه نخواهد جز زبنهارخواری
تو خشم پادشه را دانی، ولی ندانی
کآن خشمراست همراه فضل و بزرگواری
❈۱۶❈
تو کوری و ز خورشید جز گرمیئی ندانی
کزچشم تست پنهان آن نورکردگاری
من از تو پیش بودم در خدمت شهنشه
لیکن اعادی من کردند بد شعاری
❈۱۷❈
شادم که عدل یزدان کیفر کشید از آن قوم
وز آستان خسرو افکندشان به خواری
روز تو هم سر آید، روزی که شاه کیتی
بخشد به پاکمردان سرخط کامکاری
کامنت ها