ملکالشعرا بهار:ز عشق خوبروبان حصاری شدم در چنگ رنج و غم حصاری
❈۱❈
ز عشق خوبروبان حصاری
شدم در چنگ رنج و غم حصاری
حصاری شد دلم در سینهٔ تنگ
ز دست تنگ چشمان حصاری
❈۲❈
ز هر سو پیش چشمم اندر آید
بتی چینی و ترکی قندهاری
به باری، چند ازینان شکوه رانم
که این خوبی بدیشان داد باری
❈۳❈
از اینان با دل من بر، فسون کرد
نگاری چیره بر افسوننگاری
بتی کرده دل جمعی گرفتار
به بند حلقهٔ زلف بخاری
❈۴❈
به جایش غمگساری دارم و او
به جای من ندارد غمگساری
ازیرا داده زلف بیقرارش
قرار کار من بر بیقراری
❈۵❈
کنون ز اندیشهٔ آن سعتری زلف
شبی دارم به پیش چشم تاری
کجا ناساز گشتی زو مرا کار
اگر بودیش با من سازگاری
❈۶❈
بهمن نامهربان گر شد چه حاصل
ز آه و ناله و افغان و زاری
کامنت ها