ملکالشعرا بهار:ای قد تو چون سرو جویباری وی عارض تو چون گل بهاری
❈۱❈
ای قد تو چون سرو جویباری
وی عارض تو چون گل بهاری
ای لعل تو چون خاتم بدخشی
وی زلف تو چون نافهٔ تتاری
❈۲❈
دامان تو مانندهٔ دل من
پاکیزهتر از برف کوهساری
رخسار تو مانند خاطر من
تابندهتر از ماه ده چهاری
❈۳❈
ای فتنهٔ مشکو به دلفریبی
وی آفت میدان به جان شکاری
برداشته در بزمگه به صحبت
زنگ ازدل یاران بهشادخواری
❈۴❈
برتافته در رزمگه ز غیرت
سر پنجهٔ گردان کارزاری
زیر لبت اندر، شرنگ و شهد است
گاه سخط و گاه بردباری
❈۵❈
زیر نگهت دوزخ و بهشت است
هنگام درشتی و وقت یاری
حسن تو به شورشگری نهاده
در ملک دل آئین سربداری
❈۶❈
وان خوی پلنگینت ایستاده
پیرامن حسنت به پاسداری
ای زادهٔ ایران بدان که این ملک
دارد به تو چشم امیدواری
❈۷❈
خواهدکه ببالی به باغ کشور
آزاده تر از سرو جویباری
وانگاه بپویی به بزم دشمن
پیروزتر از شیر مرغزاری
❈۸❈
باشد نگران تا به جای او تو
نیکی چه کنی، حق چسان گزاری
راه خطر خود چگونه پوبی
پاس شرف خود چگونه داری
❈۹❈
زنهار نه پویی رهی کت آید
فرجام، زبونی و شرمساری
ننگ بشر و آفت جوانی است
زنبارگی و فسق و میگساری
❈۱۰❈
وان کاهلی و سستی و بطالت
فقر آورد و نیستی و زاری
بودند نیاکان تو سواران
شهره به دلیری و شهسواری
❈۱۱❈
زنهار نجسته ز خصم، لیکن
بخشوده به خصمان زینهاری
آوخ که ز جهل مغان فتادند
از شاهنشاهی و شهریاری
❈۱۲❈
مهرعلی و یازده سلیلش
بنمود ترا راه رستگاری
هرچند که از دشمنان کشیدی
زندازه برون ای نگار، خواری
❈۱۳❈
دین را مکن آلودهٔ تعصب
کاسلام از آلایش است عاری
بیدین، فسرد مردم زمانه
بی دینی را نیست استواری
❈۱۴❈
و آن فلسفه و اصلهای در وین
علم است نه آئین ملک داری
آیین زراتشت رفت بر باد
وان فره و تایید کردگاری
❈۱۵❈
وان کیش که مانی نهاد، گم شد
هم نیز خود او کشته شد به زاری
آن بدعت کاورد (ارد و یراف)
بنشست ز قرآن به سوگواری
❈۱۶❈
رخ، گفت بشو باگمیز چونمهر
سر بر زند از نیلگوی عماری
فرمود نبی جای بول گاوان
دست وسر و پا شو به آب جاری
❈۱۷❈
باز است در اجتهاد تا تو
نا مقتضی از مقتضی برآری
وان کینهٔ دیرین جدا ز دین است
در دین نسزد کین و دوستداری
❈۱۸❈
با قوت دین خاک دشمنان را
بسپر به سم رخش نامداری
وز کتف مهانشان دوال برکش
تا کینهٔ دیرینه برگزاری
❈۱۹❈
لیک این عصبیت میار در دین
گر بر خردت جهل نیست طاری
تقلید فرنگان کنی بهرکار
جز کار خرد، اینت نابکاری
❈۲۰❈
دارند فرنگان ز روم و یونان
رشک و عصبیت به یادگاری
با مشرقیان ویژه با من و تو
جوینده ره و رسم بد شعاری
❈۲۱❈
عیسی و حواریش بوده بودند
از مردم سامی نه قوم آری
از شرق برون آمدند و گردید
ترسایی از پدر به غرب ساری
❈۲۲❈
با این همه این غربیان نمایند
فخر از قبل عیسی و حواری
بنگر که بدین اندر از من و تو
دارند فزون جد و پافشاری
❈۲۳❈
خواهی اگر این ملک باز بیند
آن فر و شکوه و بزرگواری
بزدای ز دین زنگهای دیرین
زان پیش که شد روز ملک تاری
❈۲۴❈
با نیروی دانش برون کن از دین
این خرخری و جهل و زشتکاری
ایمان و شرافت به مردم آموز
تا طاعت بینی و جان سپاری
❈۲۵❈
بیخ می و مستی ز ملک برکن
بنشان بن مردی و هوشیاری
در پاس تن و عرض و مال مردم
با داد و دهش کوش و پاسداری
❈۲۶❈
وان شمع که شد غرب از آن منور
بگمار در ایوان کامکاری
چون فقر و غنا هر دو شد ز گیتی
و آمد هنر و علم و شادخواری
❈۲۷❈
پس معجزهها بین برغم آنکو
گوید عظمت نیست اختیاری
کامنت ها