ملکالشعرا بهار:ماندهام در شکنج رنج و تعب زبن بلا وارهان مرا یارب
❈۱❈
ماندهام در شکنج رنج و تعب
زبن بلا وارهان مرا یارب
دلم آمد درین خرابه به جان
جانم آمد درین مغاک به لب
❈۲❈
شد چنان سخت زندگی که مدام
شدهام از خدای مرگ طلب
ای دریغا لباس علم و هنر
ای دریغا متاع فضل و ادب
❈۳❈
که شد آوردگاه طنز و فسوس
که شد آماجگاه رنج و تعب
آه غبنا و اندها که گذشت
عمر در راه مسلک و مذهب
❈۴❈
وای دردا و حسرتاکه نگشت
زندگی صرف مطعم و مشرب
غم فرزندگان و اهل و عیال
روز عیشم سیه نمود چو شب
❈۵❈
با قناعت کجا توان دادن
پاسخ پنج بچه مکتب
بخت بدبین که با چنین حالی
پادشا هم نموده است غضب
❈۶❈
من کیم، چیستم، تنی لاغر
ناتوان تر ز تارهای قصب
کیست گنجشک تا عقاب دلیر
به تعصب بر او زند مخلب
❈۷❈
نه بلوچم من و نه کرد و نه ترک
نه رئیس لرم نه شیخ عرب
کیستم، شاعری قصیده سرای
چیستم؟ کاتبی بهار لقب
❈۸❈
چیست جرمم که اندرین زندان
درد باید کشید و گرم و کرب
به یکی تنگنای مانده درون
چون به دیوار، در شده مثقب
❈۹❈
تنگنایی سه گام در سه به دست
خوابگاهی دو گام درد و وجب
روز، محروم دیدن خورشید
شام، ممنوع رؤیتِ کوکب
❈۱۰❈
از یکی روزنک همی بینم
پارهای ز آسمان به روز و به شب
شب نهبینم همی از آن روزن
جز سر تیر و جز دم عقرب
❈۱۱❈
تنگ سمجی چو خانهٔ خرگوش
گنده جایی چو آغل ثعلب
چون یکی خنب اوفتاده ستان
همچو آهن بر او دری زخشب
❈۱۲❈
پس پشتش یکی عفن مبرز
مرده ریک هزار دزد جلب
دزد آزاد و اهل خانه به بند
داوری کردنی است سخت عجب
کامنت ها