ملکالشعرا بهار:بدرود گفت فر جوانی سستی گرفت چیرهزبانی
❈۱❈
بدرود گفت فر جوانی
سستی گرفت چیرهزبانی
شد نرم همچو شاخهٔ سوسن
آن کلک همچو تیغ یمانی
❈۲❈
نزدیک سیر و کندو کسل شد
آمال دور سیر جوانی
شد خاکسار دست حوادث
آن آبدار گوهر کانی
❈۳❈
شد آن عذار دلکش، پژمان
گشت آن غرورونخوت فانی
تیر غمم نشست به پهلو
چندان که پشت گشت کمانی
❈۴❈
در سی و پنج سالگی عمر
هفتاد ساله گشت امانی
زیرا بهر دو دست، زمانه
بر من نواخت پتک نوانی
❈۵❈
چون خردسالگان بهخروشم
زبن سالخوردگی و شمانی
شد هفت سال تا ز خراسان
دورم فکند چرخ کیانی
❈۶❈
اکنون گرم ز خانه بپرسند
نارم درست داد نشانی
شهر ری آشیانهٔ بوم است
بوم اندر آن به مرثیهخوانی
❈۷❈
جای امام فخر نشسته
یزدی و قمی وگرکانی
خام و خر و خبیث گروهی
از زر پخته کرده اوانی
❈۸❈
عمال دوزخند وزبانشان
مردم گدازتر ز زبانی
هرلحظه خویش را بستایند
در پردلی و سخت کمانی
❈۹❈
آری ستودهاند ولیکن
در بددلی و سست گمانی
هر بامداد خانه شودپر
زانبوه دوستان زبانی
❈۱۰❈
چونان که در پژوهش مسلم
صحن سرای و خانه هانی
غیبت کنند و قصه سرایند
در شنعت فلان و فلانی
❈۱۱❈
گیرند حرف از دهن هم
چون در میان کشت، سمانی
من در میان خموش نشسته
چون در حجاز ترک کشانی
❈۱۲❈
آن روز را حتم که گریزم
از چنگ آن گروه، نهانی
گو یی پی شکست بزرگان
با دهرکردهاند تبانی
❈۱۳❈
یارب دلم شکست درین شهر
حال دل شکسته تو دانی
من نیستم فراخور این جای
کاینجای دزدی است و عوانی
❈۱۴❈
دزدند دزد منعم و درویش
پستند پست عالی و دانی
سیراب باد خاک خراسان
و ایمن ز حادثات زمانی
❈۱۵❈
در نعمتش مبادکرانه
در مردمش مباد گرانی
آن بنگه شهامت و مردی
آن مرکز امیری و خانی
❈۱۶❈
آن مفتخر به تاج سپاری
آن مشتهر به شاه نشانی
بیرون کشیده ملک به شمشیر
از چنگ باهلی و کنانی
❈۱۷❈
زافغان و روس وترک ستانده
کشور به فر ملکستانی
آن کوهسار دلکش و احتشام
وان دلنشین سرود شبانی
❈۱۸❈
وان شاعران نیکوگفتار
الفاظ نیک و نیک معانی
*
*
❈۱۹❈
شخصیم گفت کز چه خراسان
برداشت سر به طغیان دانی
گفتم که زود زانیه گردد
آن زن که داشت شوهر زانی
❈۲۰❈
جایی که پایتخت بلرزد
از چند تن منافق جانی
نخروشد از چه ملک خراسان
با خون پاک و عرق کیانی
کامنت ها