ملکالشعرا بهار:وزیر فرهنگ ای جسم فضل و جان ادب کز اصطناع تو معمور شد جهان ادب
❈۱❈
وزیر فرهنگ ای جسم فضل و جان ادب
کز اصطناع تو معمور شد جهان ادب
ز زخم حادثه، لطف تو شد حصار هنر
به جاه و مرتبه، عهد تو شد ضمان ادب
❈۲❈
ز نیروی خردت سبز، مرغزار علوم
ز رشحهٔ هنرت تازه، بوستان ادب
تو را سزد که کنی خانهٔ ادب آباد
که از سلالهٔ فضلی و خاندان ادب
❈۳❈
شگفت نیست که نیروی رفته باز آید
ز اهتمام تو در جسم ناتوان ادب
تو نیک دانی در کشوری که مردم آن
همی ندارند از صد یکی نشان ادب
❈۴❈
اگر ز اهل ادب قدر دانیئی نشود
بر او فتد ز پی و پایه خان و مان ادب
عنایت تو اگر دیدهبانئی نکند
ز عجز دود برآید ز دودمان ادب
❈۵❈
مرا تو نیکشناسی که بودهام یک عمر
به نظم و نثر در این خانه قهرمان ادب
ز گوشههای جهان بانگ زه به گوش رسد
چو من به کلک هنر برکشم کمان ادب
❈۶❈
به کار علم و ادب رنج بردهام سی سال
ولی نخوردهام البته هیچ نان ادب
پی اطاعت شه نک قریب ده سال است
که جای کردهام اندر پس دکان ادب
❈۷❈
بلی چو یافت شهنشاه پهلوی که بود
به طبع بنده دفین گنج شایگان ادب
مثال داد که از کار مجلس شورا
کناره گیرد و پوید به شارسان ادب
❈۸❈
ز لطف خسرو ایران زمین بهار اینک
شد از مغاک سیاست بر آسمان ادب
به اوستادی دارالمعلمین لختی
به جد و جهد کمر بست بر میان ادب
❈۹❈
از آن سپس پی تصحیح نامههای کهن
ز کلک من به ره افتاد کاروان ادب
کتاب مجمل و تاربخ سیستان هر یک
چو تاج گشت مکلل به بهرمان ادب
❈۱۰❈
هم از جوامع عوفی وترجمهٔ طبری
نهاد کلک من آثار جاودان ادب
چهار دور به شورای عالی فرهنگ
نثار کرد رهی نقد رایگان ادب
❈۱۱❈
چهار سال به دانشسرای عالی نیز
نهاد سر ز ارادت بر آستان ادب
تو واقفی که در این قرن چون بهار نداشت
کسی به لفظ دری قوت بیان ادب
❈۱۲❈
چه مایه خونجگرخورد تا که گشت امروز
به دهر شهره علیرغم دشمنان ادب
به نظم و نثر دری فالق و به تازی چیر
به پهلوی و اوستاست پهلوان ادب
❈۱۳❈
به صرف و نحو و معانی و اشتقاق لغات
جز او که باشد امروزه ترجمان ادب
به شرق و غرب، سخنهای من به تحفه برند
کجا برند ازبن ملک ارمغان ادب
❈۱۴❈
ز علم سبکشناسی کسی نبود آگاه
شد این علوم ز من شهره در جهان ادب
نگاه کن به مقالات من که هریک هست
به فن پرورش اجتماع، جان ادب
❈۱۵❈
بود یکی ز صد آثار من (تطور نثر)
که کس نیافت چنین گوهری ز کان ادب
رواست گر فضلایش به سینه نصب کنند
که هست تازهترین گل ز گلستان ادب
❈۱۶❈
کسی که خلق به استادیش یقین دارند
ز جور قانون افتاده در گمان ادب
ز بیاساسی قانون دکتری گردید
بهار دانشم آشفته زین خزان ادب
❈۱۷❈
جزای آن که به سالی معین اندرکار
نبودهام، ز کفم شد برون عنان ادب
کسی که فخر به شاگردی بهار نمود
شد اوستاد و برآمد به نردبان ادب
❈۱۸❈
ببین به کار تقاعد که خنجر ستمش
درید چرم و برآمد به استخوان ادب
بهار ماند به مزدوری ار چه داشت به کف
هزار مرسله از گوهر گران ادب
❈۱۹❈
کنون به ذلت مزدوربم رها نکنند
دربغ و درد که کس نیست پشتوان ادب
بهسال شانزده افزوده گشت ساعت درس
به مدرسی که نشینند دکتران ادب
❈۲۰❈
بماند اجرت درس علاوه تا امسال
که با ستارهٔ کیوان بود قران ادب
تو واقفی که بباید، بهساعتی زبن درس
هزار غوص به دریای بیکران ادب
❈۲۱❈
ولی چه سودکه ننهد مدیر باز نشست
میان بیادبی فرقی و میان ادب
به هر که شعر تراشد ادیب نتوان گفت
که بس فراخ بود عرصهٔ جهان ادب
❈۲۲❈
بسی مکانت و بسیار منزلت باید
کراست قلب و زبان، منزل و مکان ادب
روا مدار که گردد ذلیل هر دجال
کسی که هست بهحق صاحبالزمان ادب
کامنت ها