ملکالشعرا بهار:قاعدهٔ ملک ز سر نیزه است کس نزند بر سر سرنیزه دست
❈۱❈
قاعدهٔ ملک ز سر نیزه است
کس نزند بر سر سرنیزه دست
عدل شود از دم سرنیزه راست
فتنه شود از سر سرنیزه پست
❈۲❈
بسسر سرکش که به سرنیزه رفت
بس دل ریمن که ز سرنیزه خست
فتنه بود صعوه و سرنیزه باز
ظلم بود ماهی و سرنیزه شست
❈۳❈
همره سرنیزه بباید دو چیز
مغز حکیم و دل یزدانپرست
با خرد و راستی و تیغ و تیز
پشت بداندیش توانی شکست
❈۴❈
آنکه به سرنیزه نمود اکتفا
با کف خود دیدهٔ توفیق بست
پند بناپارت بباید شنود
رشتهٔ پندار بباید گسست
❈۵❈
تکیه به سرنیزه توان داد، لیک
بر سر سرنیزه نباید نشست
کامنت ها