ملکالشعرا بهار:سخن بزرگ شود، چون درست باشد و راست کس ار بزرک شد از گفته بزرگ، رواست
❈۱❈
سخن بزرگ شود، چون درست باشد و راست
کس ار بزرک شد از گفته بزرگ، رواست
چه جد، چه هزل، درآید به آزمایش کج
هرآن سخن که نه پیوست با معانی راست
❈۲❈
شنیدهای که به یک بیت، فتنهای بنشست
شنیدهای که ز یک شعر، کینهای برخاست
سخن گر از دل دانا نخاست، زیبا نیست
گرش قوافی مطبوع و لفظها زیباست
❈۳❈
کمال هر شعر اندر کمال شاعر اوست
صنیع دانا، انگارهٔ دل داناست
چو مرد گشت دنی، قولهای اوست دنی
چو مرد والا شد، گفتههای او والاست
❈۴❈
سخاوت آردگفتار شاعری که سخی است
گدایی آرد اشعار شاعری که گداست
کلام هر قوم، انگاره سرایر اوست
اگر فریسهٔ کبر است یا شکار ریاست
❈۵❈
نشان سیرت شاعر، ز شعر شاعر جوی
که فضل گلبن، در فضل آب و خاک و هواست
درست شعری، فرع درستی طبع است
بلند رختی، فرع بلندی بالاست
❈۶❈
بود نشانهٔ خبث حطیئه گفتهٔ او
چنانکه گفتهٔ «حسان» دلیل صدق و صفاست
کمال شیخ معری ز فکر اوست پدید
شهامت متنبی اا ز شعر او پیداست
❈۷❈
نشان خوی دقیقی و خوی فردوسی است
تفاوتی که به شهنامهها به بینی راست
بلی تفاوت شهنامهها، به معنی و لفظ
درست و راست بهنجار خوی آن دو گواست
❈۸❈
جلال و رفعت گفتارهای شاهانه
نشان همت فردوسی است، بی کم و کاست
فرمانهای دلاورانه و بی باکیها
دلیل مردی گوینده است و فخر او راست
❈۹❈
محاورات حکیمانه و درایتهاش
گواه شاعر، در عقل و رای حکمتزاست
صریح گوید گفتارهای او، کاین مرد
به غیرت از امرا و به حکمت از حکماست
❈۱۰❈
کجا تواند یک تن، دوگونه کردن فکر
جز آنکه گویی دو روح در تنی تنهاست
به صد نشان، هنر اندیشه کرده فردوسی
نعوذ بالله پیغمبر است اگرنه خداست
❈۱۱❈
درون صحنهٔ بازی، یکی نمایشگر
اگر دوگونه نمایش دهد، بسی والاست
یکی به صحنهٔ شهنامه بین که فردوسی
به صد لباس مخالف، به بازی آمده راست
❈۱۲❈
امیرکشورگیر است وگرد لشگرکش
وزیر روشنرای است و شاعری شیداست
مکالمات ملوک و محاورات رجال
همه قریحهٔ فردوسی سخنآراست
❈۱۳❈
برون پرده، جهانی ز حکمت است وهنر
درون پرده، یکی شاعر ستوده لقاست
به تخت ملک، فریدون، به پیش صف رستم
به احتشام، سکندر، به مکرمت داراست
❈۱۴❈
به گاه پوزش، خاک و به گاه کوشش، آب
به وقت هیبت، آتش، به وقت لطف، هواست
عتابهاش، چو سیل دمان، نهنگ او بار
خطابهاش، چوباد بزان، جهانپیماست
❈۱۵❈
به گاه رقت، چون کودک نکرده گناه
بهوقت خشیت، چون نرهدیو خورده قفاست
به وقت رای زدن، به ز صدهزار وزیر
که هر وزبری، دارای صدهزار دهاست
❈۱۶❈
به بزمسازی، مانند بادهنوش ندیم
به پارسایی،چون مرد مستجاب دعاست
به گاه خوف مراقب، به گاه کین، بیدار
گه ثبات، چوکوه و گه عطا، دریاست
❈۱۷❈
بهحسب حال، کجابشمرد حکایت خویش
حدیثهای صریحش تهی ز روی و ریاست
*
*
❈۱۸❈
بزرگوارا! فردوسیا! به جای تو، من
یک از هزار نیارست گفت از آنچه رواست
تو را ثنا کنم و بس، کزین دغل مردم
همی ندانم یک تن که مستحق ثناست
❈۱۹❈
درببغ کز پس یک عمر خدمت وطنی
ندید چشمم یک جزو از آنچه دل میخواست
ز پختهکاری اغیار و خامطبعی قوم
چنان بسوخت دماغم، که دود از آن برخاست
❈۲۰❈
ثنا کنیم ترا تا که زندهایم به دهر
که شاهنامهات ای شهرهمرد، محیی ماست
کامنت ها