ملکالشعرا بهار:نوبهار آمد و شدگیتی دیگرگونا باغ رنگین شد از خیری و آذریونا
❈۱❈
نوبهار آمد و شدگیتی دیگرگونا
باغ رنگین شد از خیری و آذریونا
رده بستند به باغ اندرکلهای جوان
جامهها رنگین چون لشگر ناپلیونا
❈۲❈
سرخ گل خنده زد و مرغ شباوبزگریست
از لب کارون تا ساحل آبسگونا
برگ سبزآورد آن زرد شده شاخ درخت
کودک نوزاد آن پیر شده عرجونا
❈۳❈
گل طاوسی ما نا صنم سامری است
عرعر وناژو چون موسی وچون هارونا
ارغوان هست یکی خیمهٔ نورنگ شده
کامده بیرون از خم بقم اکنونا
❈۴❈
پیچک لاغر آویخته در دامن سرو
مثلی باشد از لیلی و از مجنونا
دشت قرمز شد یکپارچه از لالهٔ سرخ
ربخته گویی در دشت فراوان خونا
❈۵❈
یا برونآمده از خاک و پراکنده شده است
با یکی زلزله، گنج کهن قارونا
قطرهٔ باران آویخته از برگ شقیق
چون زگوش بت دوشیزه در مکنونا
❈۶❈
از پس نرگس آمدگل شببوی سفید
وز پس شببو بشگفت گل میمونا
گونه گون از بریک مرز بنفشه بدمید
وز بر مرز دگر سنبل گوناگونا
❈۷❈
دو بنفشهاست یکافرنجی و دیگر طبری
طبری خرد است اما به شمیم افزونا
شببو و اطلسی و میخک و میناگویی
کرده فرش چمن از دیبه سقلاطونا
❈۸❈
شمعدانیاست فروزندهٔ هر باغ که هست
تا مه مهر ز فروردین روزافزونا
بنگر آنشببوی صد پر کهنسیمخوش او
به مشام آید از آذر تاکانونا
❈۹❈
سوسن و زنبق با داشتن چند زبان
راست چون دانشمندان خمشند اکنونا
لیک با نیم زبان بر گل سوری بلبل
بیتها خواند گه سالم و گه مخبونا اا
❈۱۰❈
گل آزرمی ازشرم سرافکنده به زیر
که چرا غازه کشیده گل آزرگونا
بهرتعلیم شکوفه، باد از شاخ درخت
گه الف سازد گه دال کند گه نونا
❈۱۱❈
وان چکاوک به لب جوی پی صید هوام
همچو مارافسا پیوسته کند افسونا
صبحگهجمله گلانروی به خورشیدکنند
که بر او هستند از روز ازل مفتونا
❈۱۲❈
شد جهان خرم و خرم شد دلهای حزین
من چنین محزون چونا که بمانم چونا
چون زیم محزون اکنون کهجان شد چو بهشت
به بهشت اندر یک دل نبود محزونا
❈۱۳❈
خرمی بر ما شایدکه به سالی زین پیش
رخت افکندیم از شهر سوی هامونا
همچو مسعودکه بیرون شد از قلعهٔ نای
عاقبت رفتیم از محبس ری بیرونا
❈۱۴❈
دشت البرزکنون جای فقیرانهٔ ماست
آن کجا بود نشستنگه افریدونا
فلکی دارد روشن، افقی دارد نغز
چشماندازی چون دفتر انگلیونا
❈۱۵❈
آفرین باد به البرزکه از عکس وی است
هرچه نقش است به سقف فلک گردونا
ما ز البرز دو فرسنگ به دوریم ولیک
او چنان آید در چشم که هست ایدونا
❈۱۶❈
که بر او پیچند ازپرتو خور زربفتا
که در او بافند از ابر سیه اکسونا
چون سردانا مشحون ز هواهای بلند
قلهاش سال و مه از برف بود مشحونا
❈۱۷❈
دامنش چون دل عاشق کمرش چون رخ یار
به هوای خون و خوشمنظرگی مقرونا
چون به تابستان بر برگ درختش نگری
از درخشانی گواکه بود مدهونا
❈۱۸❈
عرب ار دیدی آن خوب فواکه کانجاست
برنخواندی به قسم والتین والزیتونا
باغ در باغ و گل اندر گل و قصر اندر قصر
هریکی قصر یکی جوی به پیرامونا
❈۱۹❈
خاصه آن باغ کجا هست نشستنگه شاه
که بهشتی است فرود آمده از گردونا
کوه اگر حایل آن باغ نبودی بودی
از لب رود ارس تا به لب جیحونا
❈۲۰❈
این چنانست که استاد دقیقی فرمود
«مهرگان آمد جشن ملک افریدونا»
کامنت ها