ملکالشعرا بهار:غم مخور ای دل که جهان را قرار نیست و آنچه تو بینی به جز از مستعار نیست
❈۱❈
غم مخور ای دل که جهان را قرار نیست
و آنچه تو بینی به جز از مستعار نیست
آنچه مجازی بود آن هست آشکار
و آنچه حقیقی بود آن آشکار نیست
❈۲❈
هست یکی پردهٔ جنبندهٔ بدیع
کز برآن نقش و صور را شمار نیست
پرده همی جنبد و ساکن بود صور
لیک به چشم تو جز از عکس کار نیست
❈۳❈
پرده نبینی تو و بینی که نقشها
در حرکاتند و کسی درکنار نیست
پنداری کان همه را اختیار هست
لیک یکی ز آنهمه را اختیار نیست
❈۴❈
ور به تو این راز هویدا کند حکیم
خندی و گویی که مرا استوار نیست
همره پرده بدر آیند و بگذرند
هیچ کسی را به حقیقت قرار نیست
❈۵❈
پرده شتابان و در آن نقشها روان
و آن همه جز شعبدهٔ پردهدار نیست
نیست تو را آگهی از راز پردهدار
زانکه تو را در پس این پرده بار نیست
❈۶❈
پرده مکرر شود و نقشهاش، لیک
پرده گشاینده جز از کردگار نیست
ما و تو ای خواجه بدین پرده اندربم
زانکه ازبن دایره راه فرار نیست
❈۷❈
هرکسی اندر خور نیروی خویشتن
کار پذیرفت و به جز اینش کار نیست
آنچه به نزدیک تو کوهست و بحر و بر
جز که به دستی دو سه بر یک جدار نیست
❈۸❈
وانچه به سوی تو بود لشکر و حشم
سوی خرد جز دو سه نقش فکار نیست
جنگ و جدل بینی و گرد و غریو کوس
لیک درین عرصه به جز یک سوار نیست
❈۹❈
شو به حقیقت نگر ایراک حس تو
شبهت ناکست و حقیقت شعار نیست
قوت دیدنت و شنیدن چو شبهه یافت
پس به قوای دگرت اعتبار نیست
❈۱۰❈
کار جهان جمله فریب است و شعبده
راستی ای در همهٔ روزگار نیست
کار چو اینست چرا غم خورد حکیم
غم خورد آن کو خردش دستیار نیست
❈۱۱❈
آن که تو بینی که همی هست بختیار
وانکه تو بینی که همی بختیار نیست
هردو به نزدیک حقیقت برابرند
یک سر مو فرق در این گیر و دار نیست
❈۱۲❈
شعشعهٔ ابر پراکنده در شفق
کم ز یکی کبکبه ی اقتدار نیست
گرچه بدیع است جهان لیک بیبقاست
هیچ گوارنده چنین ناگوار نیست
❈۱۳❈
تا بنخوانی تو مر این را جفا و جبر
جبر و جفا را بر صانع گذار نیست
صنع خداوند جهان نظم کامل است
نیز به جز جبر ز نظم انتظار نیست
❈۱۴❈
عدل خدا را تو به میزان خود مسنج
کفهٔ عدل این کرهٔ خاکسار نیست
گر خردت هست، غم نیستی مدار
نیستی از بهر خردمند عار نیست
❈۱۵❈
ور خردت نی، غم نابخردیت بس
شاد زیاد آن که بدین غم دچار نیست
شاد زی وگام زن و نان به دست کن
کز حسد و کینه کسی رستگار نیست
❈۱۶❈
غصهٔ بیهوده پی زندگی مخور
زندگی و غصه بهم سازگار نیست
رو به جهان درنگر از دیدهٔ «بهار»
ای که ترا خادم و خیل و زوار نیست
❈۱۷❈
زانکه به آلام غم دهر، مرهمی
درد زداینده چو شعر «بهار» نیست
کامنت ها