ملکالشعرا بهار:اگرکه پشت من از بار حادثات خمید شکسته زلفا جعد ترا که خمانید
❈۱❈
اگرکه پشت من از بار حادثات خمید
شکسته زلفا جعد ترا که خمانید
خمیده پشتی وگوژی نشان پیرانست
دو زلف تو پسرا از چه کوژ گشت و خمید
❈۲❈
شنیده بودم در آب موی گردد مار
کجا بتابد بر وی به سالها خورشید
من آن ندیدم و دیدم در آب عارض تو
خمیده طره و شد مار و قلب من بگزید
❈۳❈
دو طره برد و بناگوش روشنت گویی
دو عقربست ز دو گوشههای ماه پدید
به برج عقرب هرکس شنیده باشد ماه
ولیک عقرب در برج ماه کس نشنید
❈۴❈
معاشران بگذارید وبگذربد از من
که دشنههای غمم رشتهٔ حیات برید
بریده ساخت ز یاران و دوستان، گویی
مرا زمانه در آن شهر، عضو زاید دید
❈۵❈
جز آن گلی که به نوروز چیدم از رخ دوست
گذشت سالی و دستم گل مراد نچید
گزیدم از همه خوبان بتی که از شوخی
ز دوستان به دل دشمن، انتقام کشید
❈۶❈
نهفتمش به ته قلب، قلب من بشکافت
نهادمش به سر چشم، دیدهام بخلید
گسیخت رشتهٔ پیوند دوستاران را
برفت و واسطهٔالعقد دشمنان گردید
❈۷❈
ز درد ناله نمودیم نایمان بفشرد
به عجزنامه نوشتیم نامهمان بدرید
به اعتراض گذشتیم، عرضه کرد به قهر
درون خانه نشستیم، خانمان کوبید
❈۸❈
چه عهد بودکه بر جان عاشقان بخشود
چه روز بود که بر روی دوستان خندید
سیاستشهمهخوف است و هیچ نیست رجاء
طریقتش همه بیم است و هیچ نیست امید
❈۹❈
گزید عقرب زلفش دل مرا باری
جزای آنکه دل، او را ز جمله شهر گزید
بغارتید و تبه کرد صبر و دین و دلم
دلم ز روی رضا برد و دین من دزدید
❈۱۰❈
به باغ رفتم و دیدم که مرغکی آزاد
نشسته بود به شاخ گلی و مینالید
سئوال کردم وگفتم ترا چه شد؟ گفتا
به حال و روز توام دل گرفت و اشک چکید
❈۱۱❈
ز خانه رفتم و بر روی پل نهادم گام
زبار محنت من ناف پل به خاک رسید
به زندهرود یکی قطره ز اشک من افتاد
به رنگ خون شد و سیلی عظیم از آن جنبید
❈۱۲❈
به مرگ نیمنفس راه داشتم که ز راه
رسید پیک و ز یاران مرا بداد نوید
خجستهنامهای آورد کاز رسیدن او
گل نشاط من از شاخ آرزو شکفید
❈۱۳❈
نگارخانهٔ چین بود گفتی آن نامه
به زیر هر خطش اندر دوصد نگار پدید
لطیف نثری چون شوشهای زر سره
بدیع نظمی چون رشتههای مروارید
❈۱۴❈
به چربدستی بنگاشته خطی که همی
ز خط یاقوت از قوت قلم چربید
نبشته همره نامه یکی قصیدهٔ تر
کش از مسام عبارات، شهد ناب زهید
❈۱۵❈
علی، عبد رسولی، بلی چو خامه گرفت
چنان نویسدکاز فضل آن بزرگ، سزید
ز بس که در غم ایام یاعلی گفتم
به روزبازبسینم علی به داد رسید
❈۱۶❈
به راستی علیا! این بلند چامه چه بود
که از خلال سطورش ستاره میتابید
بدین قصیده تو با عسجدی شدی همسر
وزان کتاب برابر شدی به ابن عمید
❈۱۷❈
سزای قافیت دال ذال خواهم گفت
نه بلکه ابن عمید است مرترا تلمیذ
تویی نشانه مران فاضلان پیشن را
چنان که بیرونی را، غیاث دین جمشید
❈۱۸❈
نبشته بودی کان چامهٔ مضارع را
به خواجه خواندم و بشنید وسخت بپسندید
به نام خواجه مرا شعرها بسی باشد
به نامهای که پس از مرگ من شود بادید
❈۱۹❈
به جای آنکه دگر خواجگان به هیچ مرا
فروختند و وی از پاکی تبار خرید
من از دو مرد به گیتی سپاس دارم و بس
یکی برفت و دگر باد سالها جاوید
❈۲۰❈
من آن کسم که نپیوندم و چو پیوستم
به هیچ حیله نیارند رشتهام گسلید
به روزگاری من جان به راه دوست دهم
که دوستان نتوانند نام دوست شنید
❈۲۱❈
طمع به مال و بنانش نکردهام لیکن
مرا فتوت ذاتیش سوی خواجه کشید
وز اصطناع و حمایتش چار سال تمام
به کار بودم و فارغ ز قیدگفت و شنید
❈۲۲❈
دربغ و دردکه این روزگار سفلهنواز
به جای مرغ سخن گوی، زاغ بنشانید
بزرگوارا! از فیض رشحهٔ قلمت
زکشتزار خیالم گل وصال دمید
❈۲۳❈
به ری طبرزد و فانید از اصفهان شد و تو
به اصفهان زری آری طبرزد و فانید
چوناز سیاه و سپیدمتهی است کف، صلهات
سخن فرستم وکاغذکنم سیاه و سپید
❈۲۴❈
هماره تا ز خراسان دوباره تیغ زند
سوار چرخ، که در خوروران به خون غلتید
تو شاد باش و ز فضل و ادب حمایت کن
گذشته اخترت از تیر و قدرت از ناهید
کامنت ها