ملکالشعرا بهار:شب چو دیوان به حصار فلکی راه زدند اختران میخ بر این برشده درگاه زدند
❈۱❈
شب چو دیوان به حصار فلکی راه زدند
اختران میخ بر این برشده درگاه زدند
راهداران فلک بر گذر راهزنان
به فراخای جهان ژرف یکی چاه زدند
❈۲❈
چرخداران سپهر از مدد بارخدای
آتش اندر تن اهریمن بدخواه زدند
خاکیان نیز به برچیدن هنگامه دیو
بر زمین بانگ توکلت علی الله زدند
❈۳❈
خصم درکثرت و قانونطلبان در قلت
به قیاسی که تنی پنج به پنجاه زدند
چارده تن به فضای فلک آزادی
نیم شب همچو مه چارده خرگاه زدند
❈۴❈
خواستند اهرمنان تا ز کمینگاه مرا
خون بریزند از این رو ره و بیراه زدند
ناگهان واعظ قزوین به کمینگاه رسید
بر سرش ریخته و زندگیاش تاه زدند
❈۵❈
خبر آمد بمهادیو که شد کشته بهار
زین خبر دیوچگان خنده به قهقاه زدند
بار دیگر خبر افتاد که زنده است بهار
زان تغابن نفس سرد به اکراه زدند
❈۶❈
رهزنان راه زنند از پی نان پاره و زر
لیکن این راهزنان راه پی جاه زدند
بیدقی راه نه پیموده وزبری شد و گفت
تا دغلپیشه وکیلان بعری شاه زدند
❈۷❈
بازیئی بود سراسر به خطا و به دغل
وین از آن بود که شطرنج به دلخواه زدند
خاک در دیدهٔ صاحبنظران افکندند
قفل خاموشی یک چند بر افواه زدند
❈۸❈
پیه بد نامی یک عمر به تن مالیدند
بند بر دست و زبان و دل آگاه زدند
خویش را قائد و سردار و مقدم خواندند
تا بدین حیله قدم بر زبر .... زدند
❈۹❈
... مولای وطن آمد و بر درگه وی
کوس ما فی یده کان لمولاه زدند
دوحهٔ فقر و عنا غرس نمودند به ملک
لوحهٔ عز و غنا بر سر بنگاه زدند
❈۱۰❈
این گدا مردم نوخاسته بیزحمت و رنج
قفل بر گنج پر از تنسق و تنخواه زدند
سفلگانی که به کاغذ لغشان کاغذ نه
بر در خاتم و زر پردهٔ دیباه زدند
❈۱۱❈
گرسنه محتشمان حلقهٔ دریوزه گری
نیمشب بر در پیلهور و جولاه زدند
*
*
❈۱۲❈
بر تو ای واعظ مسکین دل من سوخت از آنک
خونیان بر تو چنان ضربت جانکاه زدند
ره دیرینه نهادی و گرفتی ره قوم
لاجرم ره به تو، آن فرقهٔ گمراه زدند
❈۱۳❈
تا شدی فتنهٔ دیوان سلیمان صورت
مر ترا در حرم قدس به شب راه زدند
عوض موعظت و پند شدی صاحب رعد
زان رهت برق فنا برتن چون کاه زدند
❈۱۴❈
شدی از قزوبن تا تمشیت رعد دهی
جای رعدت به جگر، صاعقه ناگاه زدند
به مراد دل درگاهی بردرگه داد
رفتی و دشنهٔ ظلمت به جگرگاه زدند
❈۱۵❈
به هوا خواهی قومی شدی از ره که نخست
در تغنی ره مرگ تو هواخواه زدند
کشتهٔ وجه شبه گشتی و این بی بصران
بَدَل من رهت از جملهٔ اشباه زدند
❈۱۶❈
آن سگان بودند آمادهٔ آزردن ماه
عفعفی کرده و پنهان همه شب آه زدند
ماه و ماهی چو به سه حرف شبیهند بهم
پنجه بر ماهی مسکین بَدلِ ماه زدند
کامنت ها