ملکالشعرا بهار:رخ تو دخلی به مه ندارد که مه دو زلف سیه ندارد
❈۱❈
رخ تو دخلی به مه ندارد
که مه دو زلف سیه ندارد
به هیچ وجهت قمر نخوانم
که هیچ وجه شبه ندارد
❈۲❈
بیا و بنشین به کنج چشمم
که کس در این گوشه ره ندارد
نکو ستاند دل از حریفان
ولی چه حاصل نگه ندارد
❈۳❈
حریف کمظرف ز روی معنی
بود سبویی که ته ندارد
حدیث حال تبه چه داند
کسی که حال تبه ندارد
❈۴❈
بیا به ملک دل ار توانی
که ملک دل، پادشه ندارد
عداوتی نیست قضاوتی نیست
عسس نخواهد، سپه ندارد
❈۵❈
یکی بگوید به آن ستمگر
بهار مسکین گنه ندارد
کامنت ها