ملکالشعرا بهار:لب لعل تو می فروشی کرد چشم مست تو بادهنوشی کرد
❈۱❈
لب لعل تو می فروشی کرد
چشم مست تو بادهنوشی کرد
این خطاها چو دید حاجب حسن
زان خط سبز پردهپوشی کرد
❈۲❈
چه پراکنده گفت زلف، که دوش
خم شد و با تو سر به گوشی کرد
راز دل با لبت نگفته، خطت
سر برآورد وتیزهوشی کرد
❈۳❈
عاقبت سست گردد اندر هجر
هرکه با عشق سخت کوشی کرد
خار، هر سرزنش که کرد، بهار
غنچهٔ تنگدل خموشی کرد
کامنت ها