ملکالشعرا بهار:خامشی جُستم که حاسد مرده پندارد مرا وز سر رشگ و حسدکمتر بیازارد مرا
❈۱❈
خامشی جُستم که حاسد مرده پندارد مرا
وز سر رشگ و حسدکمتر بیازارد مرا
زنده درگور سکوتم من، مگر زین بیشتر
روزگار مردهپرور خوار نشمارد مرا
❈۲❈
مردمان از چشم بد ترسند و من از چشم خوب
حق ز چشم خوب مهرویان نگهدارد مرا
مرکشاعر زندگیبخش خیال اوست کاش
این خموشی در شمار مردگان آرد مرا
❈۳❈
سینهام زآه پیاپی چاک شد، کو آن طبیب
کز تشفی مرهمی بر سینه بگذارد مرا
تا مگر تأثیر بخشد نالههای زار من
آرزوی مرگ حالی بستهلب دارد مرا
❈۴❈
شد امید از شش جهت مقطوع و نومیدی رسید
بو که نومیدی به دست مرگ بسپارد مرا
کامنت ها