ملکالشعرا بهار:کنون که کار دل از زلف یار نگشاید سزد گر از من آشفته کار نگشاید
❈۱❈
کنون که کار دل از زلف یار نگشاید
سزد گر از من آشفته کار نگشاید
بلی ز عاشق آشفته کی گشاید کار
چو کار دل ز سر زلف یار نگشاید
❈۲❈
ز روزگار در این بستگی چه شکوه کنم
دری که بست قضا روزگار نگشاید
در انتظار بسی کوفتیم آهن سرد
دربغ از آن که در انتظار نگشاید
❈۳❈
به اختیار دل این کار بسته بگشایم
ولی زمانه در اختیار نگشاید
ز اشگ بگذرم و دیده شعله بار کنم
که کارم از مژهٔ اشکبار نگشاید
❈۴❈
گل وفا ز نکویان طمع مدار بهار
که غنچهٔ هوس از این بهار نگشاید
کامنت ها