ملکالشعرا بهار:من نگویم که مرا از قفس آزادکنید قفسم برده به باغی و دلم شادکنید
❈۱❈
من نگویم که مرا از قفس آزادکنید
قفسم برده به باغی و دلم شادکنید
فصل گل می گذرد همنفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یادکنید
❈۲❈
عندلیبان!گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاباش قدومش همه فریادکنید
یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان
چون تماشای گل و لاله و شمشادکنید
❈۳❈
هرکه دارد زشما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و به یاد منش آزادکنید
آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانهٔ صیادکنید
❈۴❈
شمع اگر کشته شد از باد مدارید عجب
یاد پروانهٔ هستی شده بر بادکنید
بیستون بر سر راه است مباد از شیرین
خبری گفته و غمگین دل فرهادکنید
❈۵❈
جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
ای بزرگان وطن بهر خدا دادکنید
گر شد از جورشما خانهٔ موری ویران
خانهٔ خویش محالست که آباد کنید
❈۶❈
کنج وبرانهٔ زندان شد اگر سهم بهار
شکر آزادی و آن گنج خدادادکنید
کامنت ها