ملکالشعرا بهار:درگوش دارم این سخن از پیر میفروش کای طفل بر نصیحت پیران بدار گوش
❈۱❈
درگوش دارم این سخن از پیر میفروش
کای طفل بر نصیحت پیران بدار گوش
خواهی که خنده سازکنی چون غرابه خند
خواهی که باده نوش کنی چون پیاله نوش
❈۲❈
کآن یکهزار خنده نموده است و دیده تر
وین یکهزار جرعه کشیدست و لب خموش
پوشیده می بنوش که سهل است این خطا
با رحمت خدای خطابخش جرمپوش
❈۳❈
بر دوش اگر سبوی می آری به خانقاه
بهتر که بار منت دونان کشی به دوش
زاهدکه دین فروشد و دنیا طلب کند
او را کجا رسد که کند عیب میفروش
❈۴❈
روزی دوکاستین مرادت بود بهدست
در باب قدر صحبت رندان ژندهپوش
یاری و بادهای وکتابی وگوشهای
گر دست داد پای به دامان کش و مکوش
❈۵❈
گر دین و عقل نیست مرا زاهدا مخند
ور تاب وهوش نیست مرا ناصحا مجوش
کانجا که عشق خیمه زند نیست عقل و دین
وآنجاکه یار جلوه کند نیست تاب و هوش
❈۶❈
ای مهربان طبیب چه پرسی ز حال من؟!
چون است حال رند قدح گیر جرعهنوش
پارینه مست بودم و دوشینه نیز مست
وامسال همچو پارم و امروز همچو دوش
❈۷❈
خیز ای بهار عذرگناهان رفته خواه
زان پیشترکه مژدهٔ رحمت دهد سروش
کامنت ها