ملکالشعرا بهار:داشت شخصی از همه عالم سه دوست هرسه با او جور و او با هر سه جور
❈۱❈
داشت شخصی از همه عالم سه دوست
هرسه با او جور و او با هر سه جور
اولین، آن ثروتی کز روی سعی
کرده حاصل در سنین و در شهور
❈۲❈
دومین، حوریوشی کاو را نبود
یک سر مو در دلارایی قصور
سومین، مجموع خوبیها که او
کرده با مردم بهتدریج و مرور
❈۳❈
چون زمان احتضارش دررسید
خواجه داد آن هر سه را اذن حضور
کرد با ثروت وداعی سوزناک
گفت کای سرمایهٔ عیش و سرور
❈۴❈
از پس مرگم چه خواهی کرد؟ گفت:
چون تو بگذشتی اپن دارالغرور،
بر مزارت شمعها روشن کنم
تا شود روحت سراسر غرق نور
❈۵❈
گفت با محبوبه کای آرام جان
بعد مرگم باش آرام و صبور
گفت بر قبرت چنان شیون کنم
کزلحد جستن کنند اهل قبور
❈۶❈
گفت آخر بار با کردار خویش
کای به خوبی غیرت غلمان وحور
تو پس از مرگم چهخواهی کرد؟ گفت:
من نخواهم شد ز نزدیک تو دور
❈۷❈
چون که دمساز تو بودم روز و شب
با تو خواهم بود تا یوم النشور
محتضر جان داد و دادند آن سه دوست
نعش او را سوی قبرستان عبور
❈۸❈
آن یکی شمعی نهاد از روی کوه
وان دگر اشکی فشاند از روی زور!
ثروت و زن هر دو برگشتند، لیک
رفت خوبیهای او با او به گور!
کامنت ها