ملکالشعرا بهار:دیدم به بصره دخترکی اعجمی نسب روشن نموده شهر به نور جمال خویش
❈۱❈
دیدم به بصره دخترکی اعجمی نسب
روشن نموده شهر به نور جمال خویش
میخواند درس قرآن در پیش شیخ شهر
وز شیخ دل ربوده به غنج و دلال خویش
❈۲❈
میداد شیخ، درس ضلال مبین بدو
و آهنگ ضاد رفته به اوج کمال خویش
دختر نداشت طاقت گفتار حرف ضاد
با آن دهان کوچک غنچه مثال خویش
❈۳❈
میداد شیخ را به «دلال مبین» جواب
وان شیخ مینمود مکرر مقال خویش
گفتم به شیخ راه ضلال اینقدر مپوی
کاین شوخ منصرف نشود از خیال خویش
❈۴❈
بهتر همان بودکه بمانید هر دوان
او در دلال خویش و تو اندر ضلال خویش
کامنت ها