ملکالشعرا بهار:دریغ و درد که در عین نیکخواهی و مهر نهفت رخ ز رفیقان نیکخواه، امین
❈۱❈
دریغ و درد که در عین نیکخواهی و مهر
نهفت رخ ز رفیقان نیکخواه، امین
دریغ و آه که در نیمشب به مرگ فجا
رسید روز حیاتش به شامگاه، امین
❈۲❈
جدا شد از بر یاران به نیمهراه حیات
نبود اگرچه ز یاران نیمهراه، امین
امین تجار آن سید ستوده که بود
تمام عمر به نزد گدا و شاه، امین
❈۳❈
پناه خلق، سر خاندان، حبیبالله
غنوده در کنف رحمت اله، امین
نبرده بود ز راهش چو خواجگان دگر
غرور دولت و سودای مال و جاه، امین
❈۴❈
بعین عزّ و غنا میتوان شدن درویش
گر این سخن نپذیری بود گواه، امین
به روز حادثه داد امتحان بسی، که کند
پی دفاع وطن کار صد سپاه، امین
❈۵❈
ز جان و مال و کسان جمله دست شست و برفت
زمان هجرت و آن دورهٔ سیاه، امین
ز حبس و نفی نرنجید و راه کج نگرفت
که صدق و راستیش بود تکیهگاه، امین
❈۶❈
شمار سال وفاتش یکی ز یاران خواست
بهار غمزده گفتا: «دریغ و آه امین»
کامنت ها