ملکالشعرا بهار:گفت صوفی تن بود زندان جان چون قفس کانجا نشانی بلبلی
❈۱❈
گفت صوفی تن بود زندان جان
چون قفس کانجا نشانی بلبلی
گفتمش در اشتباهی ای رفیق
کی شود تن در بر جان حایلی؟
❈۲❈
جسم، اضدادیست درهم بیخته
کی کنند اضداد کار قابلی؟
هریک از اجزا شتابان سوی اصل
چون به سوی بحرغیث هاطلیا
❈۳❈
جان نگهدارست این اضداد را
همچو اندرگارگاهی عاقلی
جان همی گردآورد زین چار جنس
پیکری، تا سازد آنجا منزلی
❈۴❈
ساخته جان آشیانی بهر خویش
از هوایی و آتش و آب و گلی
خود فرو آسوده در آن آشیان
چون بر اورنگی امیر مقبلی
❈۵❈
تن همی خواهدکه هر ساعت ز هم
بگسلد چون دولت مستعجلی
هردم از بیرون مدد خواهد همی
تا فرو ریزد چو کاخ هایلی
❈۶❈
وز طبایع میرسد او را مدد
گه صداعی گه زکامی گه سلی
لیک جان با ورزش و با خواب و خورد
روز و شب بنهاده بر پایش غلی
❈۷❈
نیز هر ساعت به تدبیری صواب
دفع سازد آجلی یا عاجلی
امتلایی را برد با احتما
رفع اسهالی کند با مسهلی
❈۸❈
مفسدان را دور سازد از بدن
چون به ملکی پادشاه عادلی
هست قصد جان که در این آشیان
دیر پاید تا که گردد کاملی
❈۹❈
تن چو هست از عالم کون و فساد
فرصت اندوزد که یابد مدخلی
لیک جان با قوت عقل و تمیز
زود گردد چیره بر هر مشکلی
❈۱۰❈
کهنه اجزا را به نو سازد به دل
در همه تن خارجی یا داخلی
هم به آخر بهر جان آید پدید
روزگاری باز شغل شاغلی
❈۱۱❈
اندر آن هنگامه و آن گیر و دار
تن فتد از پای همچون مثقلی
شغل جان هرچند باشد بیشتر
رنج بیماری فزون باشد، بلی
❈۱۲❈
آخشیجان از برون نیرو کند
تا ببندد عقدهٔ لاینحلی
جان چو شد نومید از اصلاح تن
دورش اندازد چو جسم باطلی
❈۱۳❈
جانب جانها رود تا ز امر حق
بازگردد در دگرگون هیکلی
نوبت دیگر پدید آید به خاک
در زمان عاجلی یا آجلی
❈۱۴❈
مقصد تن مرگ و فصل و تجزیه است
بسته هرجزیی سوی کل محملی
قصد جان سیر است و ادراک کمال
تا دهندش ره به والا محفلی
❈۱۵❈
محفلی کانجا نیابد هیچ راه
جز وجود کاملی یا اکملی
زود ره یابد درین محفل، مگر
عاجزی یا جاهلی یا کاهلی
❈۱۶❈
عاجز و جاهل هم آیند و روند
تا بر افروزند در جان مشعلی
جسمها را نیز ازین آمد شدن
ارتقایی هست و سیر اطولی
❈۱۷❈
هر جمادی عاقبت نامی شود
وین کمال او راست گام اولی
جمله هستی میرود سوی کمال
عاقبت ماضی است هر مستقبلی
❈۱۸❈
باشد آنجا حربگاهی کاندرو
هست مقتولی رهین قاتلی
بهتر است از پهلوانی تیغ زن
کشتهٔ افتاده اندر مقتلی
❈۱۹❈
جزء دریا گشت باید لاجرم
غرقه والاتر که پا بر ساحلی
از یکی زادیم و باز آن یک شویم
تیره جانی باش یا روشندلی
کامنت ها