ملکالشعرا بهار:مرا درست به یاد اندرست عهد صبی به روزگار لطیف تفرج و بازی
❈۱❈
مرا درست به یاد اندرست عهد صبی
به روزگار لطیف تفرج و بازی
فتاد پارهٔ مومی ز دامن دایه
من آن ربودم و جستم چو آهو از تازی
❈۲❈
چو سنگ بودم درآغاز و نرم گشت آخر
گهی ز فرط فشردن گهی ز دمسازی
از او بساختم امثال مار و موش و وزغ
بهحجره چیدمشان چون بساط خرازی
❈۳❈
پدر درآمد و دید آن صنایع از فرزند
بگفت زه! که درین پیشه فرد ممتازی
نصیحتی است مگر بشنوی وگیری یاد
کازین سپس بجزاز نیکویی نیاغازی
❈۴❈
چو دستاز تو و موماز تو و خیالاز تست
به جای پیکر انسان چرا وزغ سازی؟
ایاکسی که زمام امور درکف تواست
به حال خلق سزد بیش از این بپردازی
❈۵❈
بسان شیشهٔ عکسند مردم ایران
که هر نگارکه خواهی بر آن بیندازی
چو موم تابع دست تواند کایشان را
به ذوق خویش بسازی و باز بگذاری
❈۶❈
تو مار و موش بسازیزخلقوگیری خشم
کهموش و مار شد این خلق اینت ناسازی
تو پاکباش و ازبن موم شکل پاکان ساز
که با تو از سر پاکی کنند انبازی
❈۷❈
ندانی از چه به گرد بساط عالی تواست
فریب و دزدی و جبن و فساد و غمازی
چرا نشسته گروهی مخنث و بیدین
به جای مردم دیندار صفدر و غازی
❈۸❈
چرا بزرگترین چاکران توگیرند
طریق کید و نفاق و فسوس و طنازی
چرا ستند امیران و خواجگان درت
ازین حریص گدایان پست یک غازی
❈۹❈
مثل بودکه چو شد مرد خانه دنبکزن
زکودکان نه عجب گرکنند پابازی
کامنت ها