ملکالشعرا بهار:صبا روزی که عصرش کرد سکته به یک مجلس دو من سیب و هلو خورد
❈۱❈
صبا روزی که عصرش کرد سکته
به یک مجلس دو من سیب و هلو خورد
هلوی مفت و سیب آمد بهدستش
ز حرص آن جمله را یکجا فرو برد
❈۲❈
دگر سی تخممرغ نیمرو را
یکایک در میان معده افشرد
سپس ده شیشه لیموناد نوشید
زهی پرخور، زهی پردل زهی گرد
❈۳❈
پس آنگه مدتی خسبید و آخر
همانجا سکته کرد و خونش افسرد
زن بیچارهاش با حالت یأس
به بالینش طبیبی چند آورد
❈۴❈
به قصد فصد او بودند اما
نجستند اندر آن هیکل رگی خرد
به هرجا شد زدندش چند نشتر
نهخون آمد نه رنگ جنباند تا مرد
❈۵❈
به مرگش شورها کردند مخلوق
که او مخلوق را بسیار آزرد
جلو افتاد سالی بیست مرگش
شتابان رفت سوی گور بافرد
❈۶❈
دل یاران به درد آورد از اینرو
بدل شد صاف برناییش با درد
به من بهتان بسی زد تا به نفرین
بر او تیری زدم کش بر جگر خورد
❈۷❈
به طمع جیفهٔ دنیا بدی کرد
به دنیا هم در آخر جیفه بسپرد
به تارببخ وفاتش طبع بنده
مکرر سفر اشعار گسترد
❈۸❈
مصارپع مناسب را مکرر
ز روی امتحان بنوشت و بشمرد
خود او ازگور آخرکرد بیرون
سرو گفتا «صبا از پرخوری مرد»
کامنت ها