ملکالشعرا بهار:رفیقی داشتم بل اوستادی کهصرف صحبتش می گشت اوقات
❈۱❈
رفیقی داشتم بل اوستادی
کهصرف صحبتش می گشت اوقات
علوم روح را تدریس می کرد
برین سرگشتهٔ جهل و خرافات
❈۲❈
بهم دادیم قولی صادقانه
که از ما هرکه گردد زودتر مات
شب هفتم رفیق خویشتن را
کند در عالم رویا ملاقات
❈۳❈
بگوید شمهای از عالم روح
ز راه و رسم پاداش و مجازات
قضا را دوست پیشی جست از من
به مینو رخت بربست از خرابات
❈۴❈
شب هفتم به خواب من درآمد
گرفتم دستش از روی مصافات
بگفتم چیست آنجا حال وما را
چه بایست از عبادات و ریاضات
❈۵❈
بگفت اینجا بود روح عوالم
نه شیادی بکار آید نه طامات
حجابصورتاینجا برگرفته است
نباشد چشمپوشی و مماشات
❈۶❈
نیاید احتیالات از ریاکار
نگیرد بر جوانمرد اتهامات
نشاید سفلهای را خواند حاتم
نشاید احمقی را خواند سقرات
❈۷❈
صفات اینجا تبرز جسته در روح
عیوب اینجا تجسم جسته بالذات
چنان کانجا مساواتی نباشد
در اینجا هم نمیباشد مساوات
❈۸❈
تفاوتهای هولانگیز ارواح
کند بیننده را در هر نظر مات
بود جان یکی ردف خراطین
بود روح یکی جفت سموات
❈۹❈
توانایی روح اینجا بکار است
شود این برتری تنها مراعات
چو روحی مقتدر آید شتابند
به استقبال وی ارواح اموات
❈۱۰❈
به اوج لامکانش برنشانند
بهسر بر تاجی از فخر و مباهات
مکان و مدت اینجا بالاراده است
نه میعادی است محسوس و نه میقات
❈۱۱❈
بگفتم قدرت روح از چه خیزد
بفرما تاکنم جبران مافات
جوابم گفت یک جو رحم و انصاف
به است از سالها ذکر و مناجات
❈۱۲❈
محبت کن، مروت کن، کرم کن
به انسان و به حیوان و نباتات
چراکاین هر سه ذی روحند بیشک
فرستد روحشان سوی تو سوقات
❈۱۳❈
چو بر افتادهای رحمی نمایی
سروری در نهادت گردد اثبات
همانا آن خوشی سوقات روح است
که بخشندت به عنوان مکافات
❈۱۴❈
بدی را همچنان پاداش باشد
که از امروز نگذارد به فردات
ترحم کن به مخلوق خداوند
که قوت روح رحم است و مواسات
کامنت ها