ملکالشعرا بهار:والدین ار به روی فرزندان نگشایند از فضایل در
❈۱❈
والدین ار به روی فرزندان
نگشایند از فضایل در
ضرر این جنایت آخر کار
بازگردد به مادر و به پدر
❈۲❈
قصهٔ مجرمی است بیتقصیر
کرده در وی گناه غیر اثر
صورتی چون قمر دمیده بهشب
سیرتی چون به شب گرفته قمر
❈۳❈
شاخ نیکیش مانده بیحاصل
نخل زشتیش گشته بارآور
سالش از بیست ناگذشته هنوز
کرده دزدی ز شصت افزونتر
❈۴❈
روزی آنجا که بود یلخی شاه
شتر و مادیان و قاطر و خر
حملهای برد و ییش کرد بسی
بختی و ناقه، اشهب و استر
❈۵❈
راهداران شه گرفتندش
ازپس حرب و کوشش منکر
حبس کردند و از پس دو سه روز
حکم قتلش برآمد از محضر
❈۶❈
رقم قتل از زبان قلم
برنگردد مگر به قوت زر
هست قانون نوشته بهر عوام
که همه بی کسند و بییاور
❈۷❈
امر شد تا بهدارش آویزند
که گنه کار بود و زشتسیر
پس به کشتنگهش همی شحنه
برد و دادش ز حکم قتل خبر
❈۸❈
مادری بیوه داشت خانهنشین
بشنید این قضیه از دختر
سر و سینهزنان به میدان تاخت
آن کجا بود دست بسته پسر
❈۹❈
زان که در زیر دشنهٌ جلاد
بودش افتاده پارهای ز جگر
چون گریبان خود جماعت را
بردرید آن عجوزهٔ مضطر
❈۱۰❈
کوچه دادند مادر او را
کوچه گردان بیپدر مادر
بیوه زن رفت و دید معرکهای
که بترسد از او هر آدم نر
❈۱۱❈
پسرش بسته دست و یازیده
هیبت مرگ بردلش خنجر
خوانده قاضی ز نامهٔ عملش
دزدی اسب و اشتر و استر
❈۱۲❈
چوبهٔ دار، گفت کیفر اوست
بهر آسایش گروه بشر
مادرش بانگ الامان برداشت
خاصه بعد از شنیدن کیفر
❈۱۳❈
پسر آنجاکه بودگفت بلند
که بیا مادر عزیز ایدر
صبر میکن بهمرگ من چونانک
صبر کردی به مردن شوهر
❈۱۴❈
مرگ تلخست و بهرتسکینش
بر لبم نه زبان چون شکر
مادر پیر چانه پیش آورد
به دهانش زبان نمود اندر
❈۱۵❈
پور بدبخت نیشها بفشرد
بر زبان عجوز خاک بسر
زیر دندان زبان مادر کند
ریخت خون از دهان هر دو نفر
❈۱۶❈
مادرش از هوشرفت و فرزندنش
گفت با مردم ای مهین معشر
لب به دشنام من میالایید
به حق پاک ایزد داور
❈۱۷❈
پیشتر زان که شرح حال مرا
یک بهٔک بشنوید تا آخر
پدرم بود شخص نوکر باب
مهربان و به خانه نانآور
❈۱۸❈
داشتم من دو سال تا او مرد
آیدم صورتش کمی بهنظر
مادرم ماند با دو طفل صغیر
من و از من بزرگتر خواهر
❈۱۹❈
در همان روزها که میرفتم
خرد خردک ز خانه تا دم در
تخممرغی به خفیه دزدیدم
از فروشندهٔ کنارگذر
❈۲۰❈
مادرم دید و بر رخم خندید
نه به من زد طپانچه ونهتشر
نه به من گفت کاین عمل دزدیست
شاخ دزدی فضاحت آرد بر
❈۲۱❈
خندهٔ مادر و خموشی او
پسرش را ز راه برد بدر
تا به اینجا کشید کار او را
که شتر دزد گشت و غارتگر
❈۲۲❈
لاجرم من زبان مادر را
قطع کردم چو اره شاخهٔ تر
زان که هست این زبان بیمعنی
قاتل من به معنی دیگر
❈۲۳❈
اگر او عیب کار دزدی را
به من آمخته بود گاه صغر
کی به این کار مینهادم پای
کی به این دار می کشیدم سر
کامنت ها