ملکالشعرا بهار:نمرهٔ دو بود چو نمره یک لیک لختی از آن فراخترک
❈۱❈
نمرهٔ دو بود چو نمره یک
لیک لختی از آن فراخترک
نیست دیوار او سیه چو زغال
تیغهای بین محبس است و مبال
❈۲❈
هست بر سقف او یکی روزن
که شود حبسگاه ازآن روشن
روی در نیز هست پنجرهای
دارد از هر طرف هوا خورهای
❈۳❈
در بر نمرهٔ یک این نمره
هست چون در بر سبو خمره
محبس قصر بهتر از شهر است
که ز نور و نظافتش بهر است
❈۴❈
هرکه این کاخ ساخته است به شهر
بوده با نوع مردمش سر قهر
شمس را اندر او نظارت نیست
آفتاب اندرین عمارت نیست
❈۵❈
آن که خدام و آن که مخدومند
همه از آفتاب محرومند
روسا را چو حال آن باشد
حال زندانیان چهسان باشد
❈۶❈
مر مرا زآن فضای پست وزبون
عصرآن روز خواستند برون
شده خاص من اندربن اوقات
حجرهای در رواق تامینات
❈۷❈
یکی از دوستان پاکضمیر
پایمردی نمود پیش امیر
این فلاحم ز پایمردی اوست
کیست بهتر به روزگار از دوست
❈۸❈
زیمن این حجره «بیت عاتکه» بود
اینهم از برکت برامکه بود
منخود این حجره دیدهام دو سه راه
بودهام اندرو نکرده گناه
❈۹❈
یک سفر یار «رهنما» بودیم
از اسیران « کودتا» بودیم
سید هاشم بدند و ساعتساز
چار مسکین به یک قفس دمساز
❈۱۰❈
بود «تیمورتاش» یک مره
دیدنش کردم اندر این حجره
بار دیگر به دور «درگاهی»
از سر دشمنی و بدخواهی
❈۱۱❈
پانزده روز داشتم دربند
بعد از آنم در این اطاق افکند
بازم این بار بیخطا وگناه
هم در این حجره راند بخت سیاه
❈۱۲❈
این اطاقی است رو به شارع عام
پر هیاهو ز صبحگه تا شام
چون ز محبس کنی نگاه به کوی
هست ایوان بانگ رویاروی
❈۱۳❈
بودیم گر ودیعهها بر «بانک»
حبس کی گشتمی برابر «بانک»
صاحب «بانک» میشدم چون شاه
نه همین بانک خشک در افواه
❈۱۴❈
تکیه بر دانش و هنر کردم
پشت برگنج سیم و زرکردم
«بانک» من بانک دانش و ادب است
«بانک» او بانک فضه و ذهبست
❈۱۵❈
وارث این «بانک» را تمام کند
بانک من تا ابد دوام کند
من و او چون رویم ازین مسکن
«بانک» ماند از او و بانک زمن
❈۱۶❈
بانک من نور و بانک او نار است
نور من نام و نار او عار است
فاش گردد چو شد زمان حسیب
کز من و اوکه خورده است فریب!
❈۱۷❈
زر و زور از تو دستبردار است
آنچه همراه تست کردار است
کرده آن به که نام زاید از او
شرف و احترام زاید از او
❈۱۸❈
زان که بیشبهه اعتبار اینجاست
شرف و عزٌ و افتخار اینجاست
کامنت ها