ملکالشعرا بهار:اندرین حجرهام پس از خور و خواب نیست چیزی انیس غیرکتاب
❈۱❈
اندرین حجرهام پس از خور و خواب
نیست چیزی انیس غیرکتاب
مه اردیبهشت و لاله به باغ
من در اینجا چو لاله دل پر داغ
❈۲❈
دستم آزاد و بسته است دلم
تن درست و شکسته است دلم
سوزد از تاب تب هماره تنم
گونی از آتش است پیرهنم
❈۳❈
دهدم دردسر مدام عذاب
بس که بیگاه میپرم از خواب
چشمانداز من زگوشهٔ بام
نافشهر ری است و شارع عام
❈۴❈
هایوهویی کهاندرینمأوی است
به خدا گر به محشرکبری است
پر الا لا وگیرودار و غلو
چون گه جنگ رستهٔ اردو
❈۵❈
بانگ گردونههای آبفشان
میدهند از غریو رعدنشان
لیک رعدی که بیخ گوش بود
بام تا شام در خروش بود
❈۶❈
دم بدم رعد و برق ولوله است
متصل در اطاق زلزله است
من که بودم انیس خاموشی
بود با خلوتم همآغوشی
❈۷❈
از نسیمی که میوزید بدر
میپریدم ز خواب وقت سحر
دور از شهر و در میان گروه
خلوتی داشتم به دامن کوه
❈۸❈
از ره کینه بخت وارون کار
بسترم را فکند در بازار
گفتهام در قصیدهای کم و بیش
شرح اینهایوهویرازین پیش
❈۹❈
نوک خیابان وسیعترگشته
رفت و آمد سریعترگشته
گشت گوشم کر از ترنک ترنک
مغزم آشفت از این غریو و غرنک
❈۱۰❈
روزی از روزهای فصل بهار
رعد و برقی عظیم بود به کار
هر زمان برق سخت جنبیدی
بر سر بامها غرنبیدی
❈۱۱❈
گرچه بد برق و تندری نزدیک
گوش،بانگش نمیشنید ولیک
زان که گردونههای راهگذر
ره ببستی به غرش تندر
❈۱۲❈
کرده در بیخ گوشم آماده
چرخ گردون هزار اراده
میرود خوابو میپرد هوشم
می کفدمغز و میدرد گوشم
کامنت ها