ملکالشعرا بهار:در جوانی چنان که میدانی بزمها داشتم به پنهانی
❈۱❈
در جوانی چنان که میدانی
بزمها داشتم به پنهانی
پیشم آمد شبی بلایه زنی
نه زنی، آفتاب انجمنی
❈۲❈
چه زنی بوستان زیبایی
چه زنی سرو ناز رعنایی
سرو قدی و نار پستانی
سیم ساقی سفید دندانی
❈۳❈
چشم چون دیدهٔ غزال سیاه
کفلی گرد چون چهاردهٔ ماه
زلفهایش نه مشکی ونه بخور
گردنش استوانهای ز بلور
❈۴❈
سینهای پهن و صاف و برجسته
کمری تنگ بر میان بسته
بازوانی دراز و صاف و لطیف
نوک انگشتها خدنگ و ظریف
❈۵❈
زلفهایش به طرز نو چیده
روی هم حلقه حلقه خوابیده
طرّه بگذشته از بناگوشش
لیک ننهاده پای بر دوشش
❈۶❈
سرخ کرده لبان ز خون بشر
لب بالا ز زیر نازکتر
روی بیضیش به ز ماه تمام
رنگ او چون شکوفهٔ بادام
❈۷❈
صف دندانش از میان دو لب
میدرخشید چون ستاره به شب
زن مگو جسته حوریئی ز جنان
زن مگو جان و جان مگو جانان
❈۸❈
به ظریفی ز هوش چابکتر
به لطیفی ز فکر نازکتر
از لطافت به بر نمیآمد
وز صفا در نظر نمیآمد
❈۹❈
بود سرویجوان و شوخ و لطیف
گر بود سرو را دو ساق ظریف
ساقهایش کشیده و مقبول
روح شهوت در آن نموده حلول
❈۱۰❈
داشت جورابی از پرند بهپای
نیمرنگ و لطیف و ساقنمای
چادری بر سر از حریر سیاه
چون ثوابی نهان به زیر گناه
❈۱۱❈
نه سیه نه کبود، رنگ حریر
چون کنار افق سحرگه تیر
داشت پیراهنی حریر بهبر
که چو بر پا ستادی آن دلبر
❈۱۲❈
دیده میشد ز زیر پیراهن
کتف و پستان و ران و باقی تن
کلماتش ز قند شیرینتر
دو لب از برگ لاله رنگینتر
❈۱۳❈
هم نمک بود و هم طبرزد بود
شور و شیرین که دل نمیزد بود
لوده و رند و دلکش و دلبند
مَشتیو شوخوشوخچشم و لوند
❈۱۴❈
داشت زنجیرکی ز زرٌ عیار
به مُچ دست راست شاهدوار
یعنیایندستبوسه گاه کسی است
کهبهدستشازین متاع بسی است
❈۱۵❈
کیفی آویخته زدست دگر
بر لب کیف او زهی از زر
یعنیآنراکه کیف خواهد و حال
کیف باید ز نقد مالامال
❈۱۶❈
محترم بود ومحترم نامش
داشتم احترام و اکرامش
چادر از برگرفت و پیچه ز سر
من چو چادرگرفتمش در بر
❈۱۷❈
به مکیدن نداشت لعلش تاب
به دهن نارسیده میشد آب
بنشستیم و باده نوشیدیم
گرم گفتیم وگرم جوشیدیم
❈۱۸❈
تار بگرفت و برکشید آواز
این غزل را بخواند در شهناز
کامنت ها