ملکالشعرا بهار:بود مردی ز هر هنر عاری روزکی چند کرده نجّاری
❈۱❈
بود مردی ز هر هنر عاری
روزکی چند کرده نجّاری
نام رنده شنیده و گونیا
گِرد از نیمگِرد کرده جدا
❈۲❈
پس شد اندر دکان آهنگر
دم و خایسک دید و پتک و تبر
نوز نامخته چیزی از استاد
ریش خود را بهدست بنا داد
❈۳❈
ماله و چوب کار هشته به کول
دیده گچکوب و تیشه و شاغول
زان سپس شد به دکهٔ خیاط
با دلی تنگتر ز سم خیاط
❈۴❈
نخ وسوزن بدید وکوک و رفو
درز و دوز و قواره و الگو
چون در آن پیشه دید سستی خویش
پیشه دیگری گرفت به پیش
❈۵❈
هیچ یک را به سر نبرد تمام
دیگ در دیگ شد چو کلهٔ خام
گشت ریشش دو موی و پیزی سست
مزد او لیک همچو روز نخست
❈۶❈
خویش را نوبتی در آینه دید
ابلهانه به ریش خود خندید
گفت ازین شهر رخت باید بست
غربتی جست و لاف در پیوست
❈۷❈
بود آبادیئی به شهر قریب
رخت آنجا کشید مرد غریب
بود در قریه چند استاکار
گشته هریک به کارخویش سوار
❈۸❈
رفت آنجا به گوشهای بخزید
انزوایی بخورد خوبش گزید
پیش گِل کارگفت نجّارم
ز اره و رنده معرفت دارم
❈۹❈
پیش نجّار گفت بنّایم
طاقبند وگلویی آرایم
گفت من درزیم به آهنگر
گفت آهنگرم به مرد دگر
❈۱۰❈
تا که ابزارکار سازد راست
زان فقیران به وام چیزی خواست
اصطلاحات خویش را بفروخت
چند غازی بهچند روز اندوخت
❈۱۱❈
چند ماهی ز فضل کلّاشی
چرچری کرد مردک ناشی
تا که روزی قضای بیبرکت
دادش ازکنج انزوا حرکت
❈۱۲❈
بخت شوریده رهنمایش گشت
روز جمعه به قهوهخانه گذشت
سایهٔ بید و چشمهٔ جاری
روز آدینه وقت بیکاری
❈۱۳❈
اوستادان دیه و برزگران
پیش چای و چپق، خوران و چران
چشمشان چون به اوستاد افتاد
مهر دیرینه یشان به یاد افتاد
❈۱۴❈
آنیکی نزد خویش جایش کرد
ویندگر میهمان به چایش کرد
گفت بنا هنوز بیکاری
کی کسی راست شغل نجاری؟
❈۱۵❈
گفت نجّار: کاو نه نجّار است
اوست بنا و با تو همکار است
گفت خیاط کاوست آهنگر
گفت آهنگر اوست سوزنگر
❈۱۶❈
چون همی شد سوالها تکریر
مردک از شرم سر فکند به زیر
گشتفضل حکیم صاحب، فاش
شد هویدا که نیست جز قلّاش
❈۱۷❈
لاجرم همچو سگ دواندندش
کَو به کونش زدند و راندندش
همه دانست کاوست هیچ مدان
عاقبت رفت و مرد در همدان
❈۱۸❈
آن که از هر دری سخن راند
خوبش را مرد ذوفنون خواند
یا بود از نوادر دوران
کیمیاسان ز چشم خلق نهان
❈۱۹❈
نادر و شاذ باشد این استاذ
حکم نبود روا به نادر و شاذ
یاکه او مرد رند و عیار است
اصطلاحات گفتنش کار است
❈۲۰❈
خویش را در محافل عامه
خوانده استاد و فحل و علامه
چون برابر شود به استادان
همه دانند کاو بود نادان
کامنت ها