ملکالشعرا بهار:ز اوستادی کهن بگیر سراغ سی چهل سال خورده دود چراغ
❈۱❈
ز اوستادی کهن بگیر سراغ
سی چهل سال خورده دود چراغ
همه کرده به خبرگیاش قبول
سخنش حق و کردهاش مقبول
❈۲❈
یافته اختصاص در هنرش
وبژه گشته ز قوّت نظرش
سر حاجت بسای در پایش
اوستادش بخوان و مولایش
❈۳❈
تا ز شاگردیش بگیری یاد
آنچه او یاد دارد از استاد
خویش را آزمون کن از آغاز
که چه علمی به طبعت آید ساز
❈۴❈
عاشقانه به کار داخل شو
پی آن علم گیر و کامل شو
هر تنی را شعاری آماده است
هرکسی بهرکاری آماده است
❈۵❈
هر دلی را ز نور کل قبسی است
وز نیاکانش مرده ریگ بسی است
وز محیط است دمبدم خورشش
هم اثرها بود ز پرورشش
❈۶❈
باشد آغوش مام و پستانش
طفل را اولین دبستانش
زبن اثرها که برشمردم من
راست گردد مزاج و مغز و بدن
❈۷❈
بر تو زینها مدام تلقین است
سرنوشتی که گفتهاند اینست
گرتو همدوش سرنوشت شوی
مرگ نادیده در بهشت شوی
❈۸❈
ور گرفتی ز سرنوشت گریز
در سرت هردمی است رستاخیز
شوی آشفتهحال و هیچ مدان
همچو آن مرد مرده در همدان
❈۹❈
مثل است این که آهنی ناچیز
بیمربی نگشت خنجرتیز
این سخن را تفکری باید
تا نگویی که ژاژ میخاید
❈۱۰❈
علم در دفتر است و من هشیار
خود بخوانم به اوستاد چه کار
علم از آغاز قطرهای بوده است
کش خداوند وحی فرموده است
❈۱۱❈
سال تا سال برده مردم رنج
تا که آن قطره چار گشته و پنج
قرنها باز خلق رنج کشید
تا که آن قطرهها به جرعه رسید
❈۱۲❈
هم بر این حال روزگاری گشت
تا که آن جرعه چشمهساری گشت
هرکس آمد بر آن فزود نمی
تا شد آن چشمه بر مثال یمی
❈۱۳❈
علم، دریای ژرف گوهر زاست
دل استاد ظرف آن دریاست
هست دفتر، نگاری از دریا
نقشهٔ نیمه کاری از دریا
❈۱۴❈
تو که در نقشه بحر را نگری
دان کز اعماق بحر بیخبری
تو چه دانی جزایر او را
جای مرجان و کان و لولو را
❈۱۵❈
تجربتها که ناخدا دارد
نقشه از آن خبر کجا دارد
تو چه دانی کجا گذرگاهست
یا کدامین طریق کوتاهست
❈۱۶❈
همه را اوستاد دارد یاد
زآن که او هم شنیده از استاد
یک ز دیگر گرفته علم و عمل
همچنین تا معلم اول
❈۱۷❈
آنچه خودگیریاش به سالی یاد
در دمی یادگیری از استاد
زان که گنجینهٔ هنر سینه است
وین زبان چون کلید گنجینه است
❈۱۸❈
از شنیدن به شهر علم درآی
قفل گنجینه با کلید گشای
کز دهان و لب شکرخایان
دانش آموختند دانایان
❈۱۹❈
علم از استاد یادگیر نخست
پس وٍرٍستاد و تجربت با تست
تجربت کن تو نیز چون دگران
فصلهایی دگر فزای بران
❈۲۰❈
دانش آموز تا بلند شوی
سود یابی و سودمند شوی
هر که یک فن به نیکویی داند
در جهان هیچ درنمیماند
❈۲۱❈
وان که او جملهٔ فنون آموخت
عمر خود را به رایگان فروخت
که یک آلوچهٔ رسیده تمام
به ز صد سیب نارسیدهٔ خام
کامنت ها