ملکالشعرا بهار:نامهای ساخت پس به خط رفیق به سوی خویش کای رفیق شفیق
❈۱❈
نامهای ساخت پس به خط رفیق
به سوی خویش کای رفیق شفیق
دلم از نوکری به تنگ آمد
شیشهٔ طاقتم به سنگ آمد
❈۲❈
خلق یکسر فقیر و درویشند
همه در فکر چارهٔ خویشند
یکطرف مالیات قند و شکر
یک طرف مالیاتهای دگر
❈۳❈
بدتر از این نظام اجباری
کرده ترویج شغل بیکاری
بجز از چند تن امیر و وزیر
باقی خلق مفلسند و فقیر
❈۴❈
ما چنین، شه چنان، وزیر چنان
کشوری موکنان و مویه کنان
من بر آنم که فتنه آغازم
با چنین دولتی دغل بازم
❈۵❈
کردهام شیخ و شاب را تحریک
شده اجرای نقشهام نزدیک
که گروهی بههم شریک شوبم
همه در سلک بلشوبک شویم
❈۶❈
زد ببایست در نخستین دم
این اساس پلید را بر هم
تو به تهران بجوی یاران را
حزبسازان و خفیه کاران را
❈۷❈
من هم اینک ز راه میآیم
سرکش وکینهخواه میآیم
من به شورشگری زبان دادم
زن خود را طلاق از آن دادم
❈۸❈
چون می انقلاب نوشیدم
از زن و بچه چشم پوشیدم
به تو بس اعتماد دارم من
اعتمادی زیاد دارم من
❈۹❈
چون بهخوبی ترا شناختهام
راز خود با تو فاش ساختهام
باد بر اهل دل درود و سلام
ختم شد والسلام خیر ختام
❈۱۰❈
هشت در پاکتی از آن پاکات
کش فرستاده بود این اوقات
رفت و آن نامه را به صد تلبیس
داشتش عرضه بر رئیس پلیس
❈۱۱❈
گفت سوزد بدین رفیق دلم
نتوانم که دل از او گسلم
بایدش اندکی نصیحت کرد
نه که رسوایی و فضیحت کرد
❈۱۲❈
زان که هرچند فتنهساز بود
با منش دوستی دراز بود
من نوشتم بدو نصایح چند
لیک ترسم ز من نگیرد پند
❈۱۳❈
گرچه بر کار دوست پرده نکوست
لیک دولت مهمتر است از دوست
من وطن خواهم و فدائی شاه
دشمن بلشویک نامه سیاه
❈۱۴❈
لیک مستدعیم کزین ابواب
نشود مطلع کسی ز احباب
گر بدانند اصل مطلب چیست
وندرین کشف جرم، عامل کیست
❈۱۵❈
ذکر من ورد خاص و عام شود
زندگانی به من حرام شود
طمعی نیست بنده را از کس
قصد من هست خدمت شه و بس
❈۱۶❈
وین جوان مخلص شفیق منست
همه دانندکاو رفیق منست
لیک دزدیدهاند هوشش را
جهل بستست چشم و گوشش را
❈۱۷❈
بایدش پند داد و گوش کشید
لیک جرم نکرده را بخشید
گر نهان ماند این حکایتها
کرد خواهم به شاه خدمتها
❈۱۸❈
رفت و آسود مرد وجدانکار
تار بگرفت و خواند این اشعار
کامنت ها