ملکالشعرا بهار:مرد باید که دل دژم نکند زندگی صرف رنج و غم نکند
❈۱❈
مرد باید که دل دژم نکند
زندگی صرف رنج و غم نکند
از کم و کیف کارهای جهان
یکسر مو ز کیف کم نکند
❈۲❈
در ره نفع خود کند خدمت
خدمت خلق یک قلم نکند
ور قسم خورد و توبه کرد ز می
تکیه بر توبه و قسم نکند
❈۳❈
گر ستم کرد بر کسی، چه زیان
بر خود و عشق خود ستم نکند
جز به پیش صراحی و ساقی
پیش کس پشت خویش خم نکند
❈۴❈
زندگی حرب و حرب هم خدعهاست
مرد دانا ز خدعه رم نکند
حرف جزء هواست، مرد قوی
اعتنایی به مدح و ذم نکند
❈۵❈
خلق گر کند نیم و نیم غنم
گرگ دلسوزی از غنم نکند
وقت راز و نیاز، قبلهٔ خویش
جز یکی نازنینصنم نکند
❈۶❈
تا توان بود خوش، جفا نکشد
تا توان گفت لا، نعم نکند
جز به شکرلبان درم ندهد
جز به مهطلعتان کرم نکند
❈۷❈
با رفیقی کزو امیدی نیست
نه رفاقت که یاد هم نکند
عقلا گفتهاند پیش از ما
نم شود هرکسی که نم نکند
❈۸❈
آن سفرکرده چون ز راه رسید
قصهٔ او به سمع شاه رسید
چند جاسوسش از پس افکندند
بیدرنگش به محبس افکندند
❈۹❈
پس شش مه سؤال و استنطاق
نیمهجان، نیمه کور و نیمهچلاق
آخر کارش به ضرب و شتم کشید
پس به دیوانسرای حرب کشید
❈۱۰❈
شد به دیوان حرب مظلمهاش
کرد آن محکمه محاکمهاش
چون نبد مدرکی جز آن مکتوب
اختر هستیش نکرد غروب
❈۱۱❈
لیک شد خلع از شئون نظام
بعد از آن حبس شد سهسال تمام
چون به محبس نشست بیچاره
گشت جویا ز جفت آواره
❈۱۲❈
داد پیغام تا مگر یارش
آید آنجا ز بهر دیدارش
رهن بنهد ز خانه اسبابی
بهر او نانی آرد و آبی
❈۱۳❈
رفت مردی و ماجرا پرسید
خانه را از نگار خالی دید
گشت لختی از اینور و آنور
کرد پرسش از این در و آن در
❈۱۴❈
عاقبت قصه را به دست آورد
بهر بیچاره سر شکست آورد
مرد باور نکرد مطلب را
وان حکایات نامرتب را
❈۱۵❈
بستن را چنین تسلی داد
وینچنین نزد خویش فتوی داد
کاین سخنها همه گزاف بود
کاهل از کارها معاف بود
❈۱۶❈
یا نرفت از پی رسالت من
یا ندادند رخصت رفتن
خفت بر ژنده بالش و بستر
ساخت با نان و آش قصر قجر
کامنت ها